اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مبارک

نویسه گردانی: MBARK
مبارک . [ م ُ رَ ] (ع ص ) برکت کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ) (ترجمان القرآن ). با برکت . (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 چ 2 ص 231). برکت داده شده . و قوله تعالی : و جعلنی مبارکاً أین ما کنت (قرآن ، 32/19)؛ ای نفاعاً. (ناظم الاطباء): گفت [ مأمون ] ای امام [ رضا] آن نخست دستی بود که بدست مبارک تو رسید؛ من آن چپ را راست نام کردم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 137). مردم به رباطها [ و ] جایهای مبارک همی شدند و دعا همی کردند مگر که فرج یابند از جور ایشان . (تاریخ سیستان ). || صفتی که به ماه رمضان دهند: رمضان المبارک . این کلمه را صفت آرند برای ماه رمضان . رمضان المبارک . ماه مبارک رمضان . و گاه ماه مبارک گویند و رمضان اراده کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || از جمله سی و دو نام قرآن یکی مبارک است که حق تعالی فرمود. کتاب ٌ أنزلناه اًلیک مبارک ۞ . (نفایس الفنون ) : و هذا کتاب انزلناه مبارک مصدق الذی بین یدیه . (قرآن 92/6). || بزرگ کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ).
- حضور مبارک ؛ در خطاب به امیران و بزرگان استعمال کنند؛ این بنده را عرایضی است که تقدیم حضور مبارک می شود.
- خاطر مبارک ؛ چون ازذهن و خاطر شاه و بزرگان یاد کنند چنین تعبیر آرند : داعیه ٔ تعمیر بیلقان از خاطر مبارک سر برزده ... (ظفرنامه ٔ یزدی ).
- لفظ مبارک ؛ در مقام تعظیم چون از سخن بزرگی یا شاهی یاد کنند این صفت را افزایند : چنانکه گاهگاه بر لفظمبارک راندی که یک حد ملک ما سپاهان است و دیگر ترمد. (کلیله و دمنه ).
|| خجسته . (آنندراج ) (غیاث ). همایون . (مفاتیح ) (اوبهی ). فرخنده . (صحاح الفرس ). قدوس . (منتهی الارب ). فرخ . فرخنده . میمون . یامن . ایمن . یمین . شگون . بفال نیک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خجسته . میمون و کامران و باسعادت و بختیار نیک بخت و با طالع و با برکت و خوش خبر. (ناظم الاطباء) :
ای خسرو مبارک یارا کجا بود
جایی که باز باشد پرید ماغ را.

دقیقی .


غلیواج از چه میشوم است از آنکه گوشت برباید
همای ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد.

عنصری .


در روزگار مبارک این پادشاه لشکرها کشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384).
بر کس آزار من مبارک نیست
اینقدر دیده ام ز طالع خویش .

خاقانی .


عید مبارک است گران پای بخت شاه
چون شاهدان ز خون عدو پر حنا شود.

خاقانی ؟ (از یادداشت لغت نامه ).


و اثر غضب در ناصیه ٔ مبارک او ظاهر گشت . (سندبادنامه ص 76). و آن چندان مساعی حمید و... که ملوک این خاندان مبارک راست . (سندبادنامه ).
راه یقین جوی ز هر حاصلی
نیست مبارک تر از این منزلی .

نظامی .


هست ما را بفرتارک او
همه چیز از پی مبارک او.

نظامی .


نیست مبارک ستم انگیختن
آب خود و خون کسان ریختن .

نظامی .


درپس هر گریه آخر خنده ای است
مرد آخربین مبارک بنده ای است .

مولوی .


ای مبارک خنده اش کو از دهان
مینماید دل چو در از درج جان
نامبارک خنده ٔ آن لاله بود
کز دهان او سواد دل نمود.

مولوی .


خطیب اندرین لختی بیندیشید و گفت این مبارک خواب است که دیدی . (گلستان ، کلیات چ مصفا ص 85). پادشاه را مبارک نباشد چنین شخصی را هلاک کردن . (المضاف الی بدایعالازمان ).
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند.

حافظ.


- مبارک پا ؛ مبارک پی . خوش قدم .نیکوپی . با برکت : گفت او را بر مال و شترمن وکیل گردان که او مبارک پا است . (قصص الانبیاء ص 215). و رجوع به مبارک پی شود.
- مبارک پی ؛ خوش قدم . میمون النقیبه . خجسته پی . فرخ پی . فرخنده پی . نیک پی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
خسرو مشرق و مغرب ملک روی زمین
شاه مسعود مبارک پی مسعود اختر.

فرخی .


و رجوع به مبارک پا شود.
- مبارک حضور ؛ فرخنده روی . خجسته دیدار :
شنیدم که مردی مبارک حضور
به نزدیک شاه آمد از راه دور.

سعدی .


- مبارک خبر ؛ که خبر خوش دهد. خوش خبر :
الا ای همای همایون نظر
خجسته سروش مبارک خبر.

حافظ.


- مبارک دم ؛ خوش نفس . نیکودم . مسیحانفس . که بیماران را به دعا شفا دهد :
در این شهر مردی مبارک دم است
که در پارسایی چو اویی کم است .

سعدی .


گهی مادرش گفته ام مریم است
که چون ابن مریم مبارک دم است .

نزاری قهستانی .


- مبارک رو ؛ خوش سیما. نیکورو :
مبارک رویم اما در عماری
مبارک بادم این پرهیزکاری .

نظامی .


عروسی را که پروردم به جانش
مبارک روی گردان در جهانش .

نظامی .


- مبارک سخن ؛ نیکوسخن . خوش گفتار :
ای مبارک سخنی کز سخن و برکت او
رادمردان را بر سنگ بروید شمشاد.

فرخی .


- مبارک فال ؛ خجسته فال . (ناظم الاطباء). خوش عیش . گشاده روی و مرد مبارک فال . (منتهی الارب ). خجسته . سعید :
چون بدین طالع مبارک فال
رفت بر تخت شاه خوب خصال .

نظامی .


- مبارک لقا ؛ خوش سیما. خجسته :
ندیم شه شرق شیخ العمید
مبارک لقایی بلند اختری .

منوچهری .


- مبارک مرده ای آزاد کردن ؛ کنایه از محروم نکردن است که اگرچه به وعده ٔ خلف باشد. (گنجینه ٔ گنجوی ) :
اسیری را به وعده شاد می کن
مبارک مرده ای آزاد می کن .

نظامی (از گنجینه ٔ گنجوی ).


یعنی بنده ٔ مبارک نامی که نزدیک مردن است آزاد کن . (گنجینه ٔ گنجوی ).
- || در جهانگیری است که در ایام جاهلیت برای صحت مریض جانوری را گرد سرش گردانده سر میدادند و این عبارت کنایه از آن است که در فرهنگ سید علیه الرحمه بمعنی کار بی ماحصل کردن و اصل قضیه این است که مردی غلامی داشت مبارک نام که شب و روز او را در شکنجه میداشت چون او بمرد گفت مبارک را آزاد کردم و این مثل گردید. خواجه نظامی در خسرو شیرین گوید :
به عشوه عاشقی را شاد می کن
مبارک مرده ای آزاد می کن .

(از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ).


دل سرو از خرامی شاد کردی
مبارک مرده ای آزاد کردی .

میرزاجلال اسیر (از آنندراج ).


- مبارک نفس ؛ مبارک دم . نیکودم . خوش نفس . خجسته گفتار. که دم و گفتار فرخنده دارد : گفت تو پادشاهی و پادشاه زاده وزیری باید وزیرزاده و مبارک نفس . (تاریخ بخارا).
سخت مبارک نفس است این صبا
یک نفس و اینهمه تأثیربین .

جمال الدین عبدالرزاق .


چنین بلبلی در گلستان او
مبارک نفس باد برجان او.

نظامی .


بگفت ای جلیس مبارک نفس
نخوردم به حیلتگری مال کس .

سعدی .


جهاندار گفت ای مبارک نفس
نماند خرد چون درآید هوس .

امیرخسرو.


- مبارک نهاد ؛ مسعود و پاکیزه سرشت . (ناظم الاطباء). خوش طینت . نیکونهاد :
یکی هاتف از غیبش آوازداد
که ای نیک بخت مبارک نهاد.

سعدی .


به شهری در از شام غوغا فتاد
گرفتند پیری مبارک نهاد.

سعدی .


الا ای بزرگ مبارک نهاد
جهان آفرینت نگهدار باد.

سعدی .


|| نامی است که بیشتر بندگان را می نامند. (ناظم الاطباء). نامی است از نامهای مردان مخصوصاً غلامان زر خرید، خاصه سیاهان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به مزاح به کسی که گوید مبارک باشد، گویند مبارک غلام شماست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در طب ، جید. سلیم ۞ . مقابل ردی ۞ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) کوفت . آتشک . سیفلیس . رجوع به «حب افرنجی » در همین لغت نامه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
مبارک . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مَبرَک که خفتنگاه شتر باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن ابی الکریم رجوع به «ابن اثیر» و معجم الادباء چ مصر جزء 17 ص 71-77 شود.
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن ابی طالب معروف به ابن دهان . رجوع به ابن دهان شود.
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن احمدبن زیدبن محسن معروف به شریف حسنی . وی از امراء مکه و بمدت دو سال از 1132 تا 1134 والی آنجا بود. پس به ...
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن احمدبن مبارک بن موهوب اللخمی . معروف به ابن المستوفی الاربلی ، مکنی به ابوبرکات معروف به شرف الدین (564-637...
مبارک . [ م ُ رَ] (اِخ ) ابن حسن بن احمدبن علی بن فتحان منصور شهرزوری ، مکنی به ابوالکرم ، مقری و در قراآت سرآمد و عالم بود وی در بیست و د...
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن سعید بن حمامی مؤدب . وی از مردم بغداد است . او مکتبی برای کودکان داشت و مردی فاضل و ادیب بود و خطی خوش داش...
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن شراره مکنی به ابوالخیر، طبیب و از نویسندگان . وی در حلب متولد شد و هم بدانجا نشأت یافت . چون دولت ترک بدانجا...
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) (1254 - 1334 هَ . ق .) ابن صباح بن جابربن عبداﷲبن صباح از اهل عنزة است که به امارت کویت رسید و در آنجا حکومت مست...
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن طباح . رجوع به ابومحمد شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.