مبارک
نویسه گردانی:
MBARK
مبارک . [ م ُ رَ ] (اِخ ) ابن کامل بن علی مقلد نصربن منقذ کنانی (526 - 582 هَ . ق .)، ملقب به سیف الدوله مجدالدین . از امراء دولت صلاحیه مصر بود. وی در قلعه ٔ شرزید به دنیاآمد و با توران شاه به یمن رفت و نایب مناب او در زبید شد. آنگاه به دمشق و سپس به مصر رفت . گفته شده است که سلطان صلاح الدین عده ای از طرفداران وی را کشت آنگاه او را بسال 577 هجری حبس کرد و معادل هزار دینار از او گرفت ، سپس او را آزاد کرد. وی بقیه ٔ عمر را با عزت و حرمت زیست و شعرا در مدح او مدیحه ها گفته اند. وی در قاهره درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 832).
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
مبارک آباد. [ م ُ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قنوات است که در بخش مرکزی شهرستان قم واقع است . و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران...
مبارک آباد. [ م ُ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان اشیان است که در شهرستان اصفهان بخش فلاورجان واقع است و 508 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ...
مبارک ترکی . [ م ُ رَ ک ِ ت ُ ] (اِخ ) نام ترکی از موالی بنی عباس و قلعه ٔ مبارکیة بنا کرده ٔ او است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و غلامش ...
شادی مبارک . [ م ُ رَ ] (جمله ٔ دعایی ) کلامی است مشهور که در وقت تهنیت عروسی و ولادت و امثال آن گویند : حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
مبارک الجزری . [ م ُ رَ کُل ْ ج َ ] (اِخ )رجوع به ابن اثیر و مبارک بن محمدبن عبدالکریم شود.
مبارک خواجه . [ م ُ رَ خوا / خا ج َ ] (اِخ ) ششمین خاقان آق اردودر دشت قبچاق شرقی . از خاندان اردا که از 720 تا 745 حکومت کرده است . (از طبقا...
مبارک خواجه . [ م ُ رَ خوا / خا ج َ ] (اِخ ) رکن الدین . از دومین حکام قراختائیان کرمان که از 632 تا 650 حکومت کرده است . (تاریخ مغول ص 409)...
مبارک داشتن . [ م ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) پسندیدن . دوست داشتن : ایشان آنجا بدان سبب ماند که زمین داور را مبارک داشتی . (تاریخ بیهقی ).
مبارک آباد ویله . [ م ُ رَ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرم رود است که در شهرستان تویسرکان واقع است ، و 232 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ...