متابع. [ م ُ ب ِ] (ع ص ) پس رو و پیرو. (آنندراج ). پس روی کننده و پیاپی کننده و در پی کسی رونده در عمل و پیوسته و پیرو و مطیع. (ناظم الاطباء). تبعیت کننده . پیرو
: همه اختران رای او را متابع
همه خسروان حکم او را مسخر.
فرخی .
گفتند فرمان خداوند سلطان آن است که ما متابع خوارزمشاه باشیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
356).
تا سخنم مدح خاندان رسول است
نابغه طبع مرا متابع و یار است .
ناصرخسرو.
چرا خواهد مرا نادان متابع
نیابد روبه از شیران عیالی .
ناصرخسرو (دیوان ص 489).
اگر مزدک خزانه ٔ تو تاراج زند منع نتوانی کردن ، چون متابع رأی او شدی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
87).
ایمان ترا جهان متابع
فرمان ترا فلک مسخر.
مسعودسعد.
شیر بینم همی متابع رنگ
باز بینم همی مسخر خاد.
مسعودسعد.
سلطان تابع رای و متابع هوای پدر شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1 تهران ص
358). در... از درویشان و محبان و متابعان حضرت خواجه ٔ ما قدس اﷲ روحه بسیار بودند. (انیس الطالبین بخاری ص
149).