متغیر شدن . [ م ُ ت َ غ َی ْ ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از حال نخستین شدن . تغییر کردن . دیگرگون گردیدن .دگرگون شدن حال کسی یا چیزی . گشتن . بگشتن
: در آن وقت آدم به مکه بود، هوای جهان متغیر شد. (لباب الالباب چ نفیسی ص
18). حلق داودی متغیر شده و جمال یوسفی بزیان آمده . (گلستان ). غضب او در تزاید و رنگ او متغیر شده . (مجمل التواریخ گلستانه ، ص
215).
فردا متغیر شود آن روی چو شیر
ما نیز برون رویم چون موی از ماست .
(امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1492).
|| (مجازاً) خشمگین شدن . عصبانی شدن
: دیدم که متغیر
۞ می شود و نصیحت من به غرض میشنود. (گلستان ).