متکبر. [ م ُ ت َ ک َب ْ ب ِ ] (ع ص ) کسی که بزرگ منشی می کند ... بزرگ منش و خودبین و خودپسند و مغرور و آن که بزرگی را بخود می بندد و خویشتن را ستاینده . (از ناظم الاطباء). بزرگ منش . (آنندراج ) (مهذب الاسماء)
: آمد آنگاه چنانچون متکبر ملکی
تا ببیند که چه بوده ست بهر کودککی .
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 2 ص 161).
و اگر مدعیانش ترشروی باشند و متکبر و محال گوی و بخیل و رعنا، بدانند که ... (سیاست نامه چ اقبال ص
111).
غبار خنگ تو در دیده ٔ پلنگ شده ست
از این سبب متکبر
۞ بود همیشه پلنگ .
مسعودسعد.
مشتی متکبر مغرور معجب نفور مشتغل مال و نعمت مفتتن جاه و ثروت . (گلستان ، کلیات سعدی چ مصفا ص
118).|| گردنکش . (آنندراج ) (دهار). کسی که گردنکشی میکند. گردنکش و سرکش . (از ناظم الاطباء). ج ، متکبرین .