متوحش
نویسه گردانی:
MTWḤŠ
متوحش . [ م ُ ت َ وَح ْ ح ِ ] (ع ص ) خانه و جای ویران و بی اهل . (آنندراج ). ویران و خراب و متروک و بی اهل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توحش شود. || ترسیده . (ناظم الاطباء). وحشت زده و مرعوب . بد دل شده : لشکر ایشان از استماع این سخن متوحش و از حدیث گذشته جمله دم درکشیدند. (سلجوقنامه ظهیری چ خاور ص 30). || وحشتناک . (ناظم الاطباء). ترس آور و رعب انگیز : در این بقیت ماه رمضان هر روزی بلکه هر ساعتی خبری متوحش رسیدی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 556). || رمنده ٔ وحشی . مقابل اهلی : جانور متوحش را... به مقام استیناس میرساند. (بخاری ). || تهی شکم . (آنندراج ). گرسنه و تهی شکم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توحش شود. || آماده ٔ کوچ و رحلت از ترس و وحشت . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
متوحش گونه . [ م ُت َ وَح ْ ح ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق ) نگران . ترسان : بازگشتن بغاتکین متوحش گونه از بلخ و پس از آن بازآمدن ما از غزو. (ت...