مث
نویسه گردانی:
MṮ
مث . [ ] (اِخ ) شهرکی است از تبت که به قدیم از چین بود. (حدودالعالم چ دانشگاه ص 75).
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
مث . [ م َ ] (اِ) شیره ٔ انگور و دوشاب و شیره ٔ خرما. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مث . [ م َث ث ] (ع مص ) تراویدن خیک . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تراویدن روغن از خیک . (ناظم الاطباء). || دست در چیزی ...
مس . [ م َ ] (اِ) مهتر و بزرگ . (جهانگیری ) (برهان ). بزرگ و مه : هنر نزد ایرانیان است و بس ندارند شیر ژیان را به مس ۞ . فردوسی .|| بندی باش...
مس . [ م َس س ] (ع مص ) بسودن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). لمس کردن و بسودن با دست بدون حایل و مانع شدن ، ...
مس . [ م َس س ] (ع اِمص ) مالش ، و از آن جمله است قوله تعالی : «ذوقوا مس سقر»؛ یعنی بچشید عذاب نخستین دوزخ را که برسد شما را چنانکه گویی ...
مس . [ م ِس س ] (اِ) معرب مس فارسی . نحاس . (اقرب الموارد). جوالیقی در المعرب می نویسد که نمیدانم مس عربی است یا غیرعربی . رجوع به مِس ش...
مس . [ م ِ ] (اِ) نحاس . جوهری باشد از فلزات که دیگ و طبق و غیره از آن سازند و ارباب صنعت که کیمیاگران باشند آن را طلا کنند. (برهان ). یکی...
مس . [ م ُ ] (اِ) مانعی بود که بدان سبب کسی به جائی نتواند رفت . (جهانگیری ) (از برهان ).
مس . [ م ُس س ] (اِ) به لغت اهالی مراکش ، قلمتراش و استره و موسی . (ناظم الاطباء).
مس . [ م َ ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه : بیرمس (از قرای بخارا). (یادداشت مرحوم دهخدا).