مثل زدن . [ م َ ث َ زَ دَ ] (مص مرکب ) تمثل . داستان زدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مطلبی را به عنوان مثل بیان کردن . مثل آوردن . مثل نقل کردن
: مثل زنند که جوینده ٔ خطر بی حزم
به آرزوی خطر در شود به چشم خطر.
عنصری .
مثل زنند که را سر بزرگ درد بزرگ
مثل درست خمار از می است و می ز خمار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 278).
مثل زنند که آید پچشک ناخوانده
چو تندرستی تیمار دارد از بیمار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 280).
نصر، احمد قیس دیگر شده بود در حلم ، چنانکه بدو مثل زدندی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
102).
دهر با ما بدان ندارد پای
مثلی زد لطیف آن سرهنگ
گرچه گربه به زیر بنشیند
موش را سر بگردد اندر جنگ .
ناصرخسرو.
قلم به دست دبیری به از هزار درم
مثل زدند دبیران مفلس مسکین .
سوزنی .
مثل زد در این آنکه فرزانه بود
که بر ناید از هیچ ویرانه دود.
نظامی .
چنین زد مثل شاه گویندگان
که یابندگانند جویندگان
۞ .
نظامی .
مثل زد سکندر در آن کوهسار
که دیر و درست آی وانده مدار.
نظامی .
مثل زد که هرکس که او زاد مرد
ز چنگ اجل هیچکس جان نبرد.
نظامی .
شهنشه مثل زد که نخجیر خام
به پای خود آن به که آید به دام .
نظامی .
چه نیکو زده ست این مثل پیر ده
ستور لگد زن گرانبار به .
سعدی (بوستان ).
چه نیکو زده ست این مثل برهمن
بود حرمت هرکس از خویشتن .
سعدی (بوستان ).
نیک بختان به حکایات و امثال پیشینیان پند گیرند از آن پیش که به واقعه ٔ ایشان مثل زنند. (گلستان ). حاسه ٔ لمس ، ملموس را به میانجی هوا دریابد لکن هوا پوشیده بود ... و در این مثلی زد و گفت ... (مصنفات باباافضل ).
مثل نیکو زد آن مرد خدایی
که یا عشرت بود یا پادشایی .
امیرخسرو.
نکو زد این مثل دانای یونان
که هرگز مهتری ناید ز دونان .
(از تاج المآثر).
نیست دانا برابر نادان
این مثل زد خدای در قرآن .
(قرةالعیون از امثال و حکم ص 1870).
مثل زن مثل زد که تخم بدی
سرابش دهد آب نابخردی .
باقر کاشی (از آنندراج ).
-
چیزی را به چیزی مثل زدن ؛ آن را به این مانند کردن . یکی را به دیگری تشبیه کردن
: دهان پر شکرت را مثل به نقطه زنند
که روی چون قمرت شمسه ای است پرگاری .
سعدی .
ترا به حاتم طائی مثل زنند خطاست
گل شکفته که گوید به ارغوان ماند.
سعدی .
آری مثل به کرکس مردارخور زنند
سیمرغ را که قاف قناعت نشیمن است .
سعدی (کلیات چ مصفا ص 811).
-
مثل به چیزی زدن ؛ آن را به عنوان فرد شاخص و ممتاز معرفی کردن
: از روشنی کنون نزدی کس بدو مثل
گر در ضمیر تو نشدی مضمر آفتاب .
خاقانی .