مجرد کردن . [ م ُ ج َرْ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برهنه کردن . عریان کردن . معری کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجرد شود. || تنها کردن . جدا ساختن . منفرد ساختن .
-
خود را از خود مجرد کردن ؛ سلب اراده از خود کردن . از حب ذات و هوای نفس رستن
: اگر راه حقت باید، ز خود خود را مجرد کن
ازیرا خلق و حق نبود به هم در راه ربانی .
سنائی .