اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مجروح کردن

نویسه گردانی: MJRWḤ KRDN
مجروح کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خستن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خسته کردن . زخم زدن . زخمی کردن :
جنازه ٔ تو ندانم کدام حادثه بود
که دیده ها همه مصقول کرد و رخ مجروح .

کسائی .


گر ز سقف خانه چوبی بشکند
بر تو افتدسخت مجروحت کند.

مولوی .


خلقی به تیغ غمزه ٔ خونخوار و لعل لب
مجروح می کنی و نمک می پراکنی .

سعدی .


هر روز باد می برد از بوستان گلی
مجروح می کند دل مسکین بلبلی .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.