مجسمه . [ م ُ ج َس ْ س َ م َ
/ م ِ ] (از ع ، اِ) به معنی بت . (آنندراج ). مأخوذ از تازی پیکر و پیکر بیروح . (ناظم الاطباء). بت . صنم . وثن . فغواره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || لعبتی که از سنگ و آهن و دیگر فلزات سازند و مجسمه ٔ نیم تنه یعنی لعبت که تا نصف بدن باشد ... و مجسمه ٔ چدنی ؛ لعبتی که آهن و مس و مانند آن گداخته در قالب ریزند ... (آنندراج ). پیکری که از فلز و سنگ گچ و جز آن به شکل انسان و حیوان سازند. (ناظم الاطباء). هیکل . تندیسه . تمثال . دُمیَة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مثل مجسمه بر جای خشک شدن ؛ بی جنبش و حرکتی ماندن . (امثال و حکم ج
3 ص
1486).
|| قسمی شربت به قوام آمده از آب بهی و سیب و امثال آن . آب و شیره ٔ پاره ای میوه ها چون به و سیب و آلبالو و غیره که جوشانند تا به قوام لرزانک و راحة الحلقوم و زفت تر آید. عقید. معقود، و آن شیره ٔ بهی و سیب و امثال آن است که با شکر به جوشانیدن به قوام آرند: عقیدالسفرجل ، مجسمه ٔ به
۞ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).