مجوف
نویسه گردانی:
MJWF
مجوف . [ م ُ ج َوْ وَ ] (ع ص ) کاواک و میان تهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چیزی که جوف کرده شده و از اندرون خالی باشد. (غیاث ). اجوف . تهی . میانه کاواک . میان تهی . پوک . آنچه میان آن تهی باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- عصب مجوف ؛ عصب میان تهی : از همسایگی هر یکی [ هریکی از الزائدتان الشبیهتان بحلمتی الثدی در دماغ ] عصبی بیرون آمده است مجوف یعنی میان تهی و این عصب را بدین نام شناسند یعنی عصب مجوف گویند و میان تهیی آن چندانی است که سوزنی باریک بدو نگذرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به زایدتان شود.
|| ستوری که پیسگی تا شکم وی رسیده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رجل مجوف ؛ مرد بی عقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رجل مجوف ؛ مرد ترسو. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
مجوف . [ م ُ ج َوْ وِ ] (ع ص ) کاواک و میان تهی کننده . (آنندراج ). کسی که میان تهی و کاواک می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجویف شود.
مجوف . [ م َ ] (ع ص ) کلان شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مجؤف . ۞ [ م َ ئو ] (ع ص ) گرسنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ترسنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ترسیده...