محث
نویسه گردانی:
MḤṮ
محث . [ م ُ ح ِث ث ] (ع ص ) برانگیزنده و برآغالاننده . (ناظم الاطباء). برافژولنده کسی را. (آنندراج ). محثث . || کسی که آزمند می سازد و تحریص میکند. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۰ ثانیه
محس . [ م ُ ح ِس س ] (ع ص )دریابنده ٔ حس و حرکت چیزی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). دریابنده و حس کننده . || شانه کننده .(ناظم الاطباء). ...
محس . [ م ِ ح َس س ] (ع اِ) قشو و شانه ٔ ستورخار. کبیچه .محسة. (ناظم الاطباء). شانه ٔ ستور. (مهذب الاسماء).
محس . [ م َ ] (ع مص ) به دست مالیدن پوست و پیراستن آن را. (از منتهی الارب ). دباغی کردن پوست . و اصل آن المعس به تبدیل عین به حاء است ...
محص . [ م َ ] (ع مص ) خالص کردن زر را به گداز. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاک کردن زر و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). || گریختن از ...
محص . [ م َ ح ِ ] (ع ص ) رسن ریشه برافتاده ٔ نرم و سست شده : حبل محص . (منتهی الارب ). ریسمان مستعمل و نرم و سست شده . (ناظم الاطباء).
محص . [ م َ ] (ع ص ) فرس محص ؛ اسب توانا. || اسب استواراندام . (منتهی الارب ).
محص . [ م ُ ح ِ ص ص ] (ع ص ) کسی که بهره و حصه ٔ دیگری میدهد. || آنکه کسی را ازکار معزول میکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).