اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

محزب

نویسه گردانی: MḤZB
محزب . [ م ُ ح َزْ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تحزیب . گردآورنده ٔ گروهها. (از منتهی الارب ). گردآورنده ٔ گروهان و طوایف . کسی که گروه گروه ۞ میکند. (ناظم الاطباء). || وِردکننده ٔ قرآن . (از منتهی الارب ). آنکه قرآن مجید را به شصت حزب تقسیم میکند. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
محضب . [ م ِ ض َ ] (ع اِ) چوب آتش کاو. (منتهی الارب ). کله کسو. مِحْضاء. محضاج . محضاء. استام . مسعر. || تابه که در آن گوشت بریان کنند. (من...
مهذب . [ م ُ هََ ذْ ذِ ] (ع ص ) پاک کننده از عیوب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
مهذب . [ م ُ هََ ذْ ذَ ] (ع ص ) مرد پاکیزه خوی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاک کرده شده از عیوب . (غیاث اللغات ). پیراسته . دارای اخلاق نیک . پا...
مهذب .[ م ُ هََ ذْ ذَ ] (اِخ ) (پهلوان ... خراسانی ) در زمان شاه شجاع والی ابرقوه بود. امیرتیمور نیز هنگامی که به فارس آمد او را همچنان در ح...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
قاضی مهذب . [ م ُ هََ ذ ذَ ] (اِخ ) حسن بن علی ، مکنی به ابومحمد. رجوع به حسن بن علی شود.
مهذب الدین . [ م ُ هََ ذْ ذَ بُدْ دی ] (اِخ ) عبدالرحیم بن علی بن احمد. رجوع به ابن دخوار شود.
مهذب الدین . [ م ُ هََ ذْ ذَ بُدْ دی ] (اِخ ) لقب ابوالحسن علی بن ابی الوفاست . رجوع به ابوالحسن مهذب الدین شاعر شود.
مهذب الدین . [ م ُ هََ ذْ ذَ بُدْ دی ] (اِخ ) سیدالکتاب منصوربن علی اسفزاری . شاعر و فاضل معاصر عوفی مؤلف لباب الالباب بوده است و به فارسی...
مهذب الدین . [ م ُ هََ ذْ ذَ بُدْ دی ] (اِخ ) علی بن احمدبن هبل تبریزی . رجوع به علی تبریزی شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.