محفوف . [ م َ ] (ع ص ) گرداگرد گرفته شده . (از غیاث ) (آنندراج ). محاطشده . احاطه کرده شده . (ناظم الاطباء). گرداگرد فراگرفته . گرداگرد گرفته . فرا گرفته . محاط. محاط به . دورکرده . احاطه شده . (یادداشت مرحوم دهخدا)
: حفت الجنة به چه محفوف گشت
بالمکاره که از او افزود کشت .
مولوی (مثنوی ، دفتر پنجم ص 12).
|| محتاج . قوم محفوفون ؛ قومی نیازمند. (از اقرب الموارد).