محکم
نویسه گردانی:
MḤKM
محکم . [ م ُ ح َک ْ ک َ ] (اِخ ) (... الیمامة) مردی از اهل یمامه که همراه مسیلمه ٔ کذاب بود و خالدبن ولید او را به قتل رسانید. (از منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
کار محکم کردن . [ م ُ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استوار کردن آن . محکم کاری کردن . ابرام . (ترجمان القرآن ) : گرفتم عقل محکم کرد کار خویش را صائ...
محکم کمانی کردن . [ م ُ ک َ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دلیری کردن . || کنایه از تشدد کردن . تغیر نمودن . سختگیری کردن : تو نیز اکنون مکن محکم ک...