اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

محمل

نویسه گردانی: MḤML
محمل . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) زن که شیرش فرودآید بی محل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
محمل کشیدن . [م َ م ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بردن محمل . حمل محمل . || سفر کردن . نقل مکان کردن : چه میخواهند از این محمل کشیدن چه میجوی...
محمل گشادن . [ م َ م ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) باز کردن کجاوه از پشت شتر وجز آن . || رحل اقامت افکندن : ابر بین آمده چون جوهری از دریابر سر ...
محمل نشاندن . [ م َ م ِ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) بستن کجاوه بر شتر و جز آن . محمل نشانیدن .
محمل نشانیدن . [ م َ م ِ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به محمل نشاندن شود : تقدیر به یک ناقه نشانید دو محمل سلمای حدوث تو و لیلای قدم را.عرفی ...
مهمل . [ م ُ م َ ] (ع ص ) سخن که آن رااستعمال نکنند. (منتهی الارب ). کلمه ٔ مهمل ، مقابل مستعمل ، لفظی است که معنی ندارد چون دوب ، مقابل ...
مهمل . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) اهمال کننده . رجوع به اهمال شود.
مهمل گو. [ م ُ م َ ] (نف مرکب ) مهمل گوینده . یاوه گو. آن که سخن بی معنی و بی اراده و بی قصد و بی نتیجه می گوید. (ناظم الاطباء).
مهمل کار. [ م ُ م َ ] (ص مرکب ) بیهوده کار.
مهمل کده . [ م ُ م َ ک َ دَ / دِ ](اِ مرکب ) کنایه از دنیاست . (آنندراج ) : ای که مست ساغر هوشی در این مهملکده رو که دارد روی تو غمهای عالم ...
تابع مهمل . [ ب ِ ع ِ م ُ م َ] (اِ مرکب ) لفظ مهملی است که بعد از یک لفظ موضوع می آید و اغلب حروف آن با حروف متبوعش یکی است مثل چراغ مر...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.