اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

محین

نویسه گردانی: MḤYN
محین . [م ُ ] (ع ص ) مقیم در جائی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || مخرب و خراب کننده . (ناظم الاطباء). || هلاک کننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۲.۵۸ ثانیه
محین . [ م ُ ح َی ْ ی ِ ] (ع ص ) آنکه ناقه را در یک وقت دوشد. (از منتهی الارب ). کسی که ناقه را برای دوشیدن معین می کند. || هلاک کننده . ...
مهین . [ م ُ ] (ع ص ) (از «هَ و ن ») نعت فاعلی از اِهانة. خواری بخش . خوارکننده : و له عذاب مهین . (قرآن 14/4). غث و سمین و معین و مهین آن ...
مهین . [ م َ ] (ع ص ) سست و ناتوان . (دستور الاخوان ). خوار و سست . (منتهی الارب ) (مجمل اللغة). ضعیف . ذلیل . بی مقدار. عاجز. پست . بی توان : سجد...
مهین . [ م َ ] (ص نسبی ) (مه = ماه + ین ) منسوب به مه . رجوع به مه شود. || (ص تفضیلی ، ص عالی ) مِهین . رجوع به مِهین شود.
مهین . [ م ِ ] (ص تفضیلی ، ص عالی ) (مه = بزرگ + ین ) بزرگتر. (غیاث ). بزرگترین . (برهان ). مقابل کهین . اکبر. اسن . بزاد برآمده ترین . آن بزرگت...
مهین . [ م َ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب ، واقع در 9هزارگزی باختری سراب و 9هزارگزی شوسه ٔ سراب به تبریز دارای ...
مهین . [ م َ ] (اِخ )دهی است جزء دهستان قاقاران بخش ضیأآباد شهرستان قزوین ، واقع در 15هزارگزی شمال ضیأآباد و 6 هزارگزی راه عمومی . کوهستان...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مهین مار. [ م ِ ] (اِ مرکب ) افعی : ای همچو مهین مار بدآویز و خشوک پرزهر چو ماری و چو ماهی همه سوک .سوزنی .
مهین نامه . [ م ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ٔ بزرگ . کتاب کبیر. || نزد عارفان واصل و محققان کامل تمام عالم کتاب حضرت حق است ، چه اهل ب...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.