مخ
نویسه گردانی:
MḴ
مخ . [ م ُ ] (اِ) نام جانوری است که اقسام غله را ضایع کند و آن را به عربی سوس خوانند. (برهان ). سوس و جانوری که غله را ضایع کند. (ناظم الاطباء). || درخت خرما را نیز گویند و لهذا خرمایستان را که نخلستان باشد مخستان گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ). خرمابن و درخت خرما. (ناظم الاطباء). || در عربی به معنی مغز استخوان و دماغ . (برهان ). مأخوذ از تازی ،مغز استخوان و دماغ و مغز کله . (ناظم الاطباء). || خالص و برگزیده از هر چیزی . (ناظم الاطباء) (از برهان ). و رجوع به مُخ ّ و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
مخ .[ م َ ] (اِ) آتش را گویند و به عربی نار خوانند. (برهان ). آتش را گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). آتش . (فرهنگ رشیدی ). آتش و نار. (ناظم الاط...
مخ . [ م َ / م ُ ] (اِ) زنبور و آن جانوری باشد پرنده و گزنده . (از برهان ). زنبور. (ناظم الاطباء) ۞ . || لجام سنگینی باشد که بر اسب و استر سر...
مخ . [ م َخ خ ] (ع اِمص ) نرمی و فروهشتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نرم . (از اقرب الموارد) (محیط المحیط).
مخ . [ م ُخ خ ] (ع اِ) مغز استخوان . (غیاث ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || عامه نخاع را گویند. ...
بر اساس تحقیقا انجام شده این لغت در زمان قاجار ابداع گردیده است
و به معنای بکنترل گرفتن ذهنم فرد مقابل میباشد
تنگ مخ . [ ت َ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاوید است که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافی...
مُخ زدن. کسی را اِغفال نمودن. در صحبت های عامیانهٌ امروزی، این واژه بخصوص در موردی بکار می رود که یک مرد با زبان بازی در صدد ایجاد دوستی بین خود و یک ...
گوزه مخ . [ زَ / زِ م ُ ] (اِ مرکب )از: گوزه + مخ (خرما). (حاشیه ٔ برهان ). غلاف گل خرمارا گویند. (برهان ) (آنندراج ). غلاف گل خرما را گویندکه ...
کسی که از فکر خود استفاده نمیکند. بیعقل. آکبند در واقع واژه ای است برای ِ لوازم و صنایع ِ اِستفاده نشده و هنگامی که مخ با چنین صفتی همراه شود کنایه ...