مخمور
نویسه گردانی:
MḴMWR
مخمور. [ م َ ] (اِخ ) شاعری از شعرای قرن سیزدهم است و از قصیده ای که در شکرگزاری از حکومت اسداﷲخان ، بر تویسرکان و ملایر انشاء نموده معلوم می شود ملائری یا تویسرکانی است وشاهزاده اعتضادالسلطنه را نیز مدح گفته . از اوست :
بر درت ای دوست روی اضطرار آورده ام
فقر و مسکینی و عجز و انکسار آورده ام
لنگ لنگان دست بسته دل شکسته سرنگون
چشم خونین جان غمگین جسم زار آورده ام .
و نیز:
کزین سپس پس مدح علی و آل علی
بود دعای شه و پادشاه تبیانم
بود بود همه تا دل به سینه ٔ تنگم
بود بود همه تا جان به جسم نالانم
مدائح علی و آل او انیس دلم
دعای پادشه و شاه مونس جانم .
(از فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار ج 2 ص 675).
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۷ ثانیه
مخمور. [ م َ ] (ع ص ) کسی که او را خمار است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که وی را خمار باشد.مست و مدهوش و می زده . (ناظم الاطباء). کسی که...
مخمور. [ م َ ] (اِخ ) میرزا لطف الدین شکراﷲ شاعر تبریزی (1095 - 1164 هَ . ق .). از اوست :تعجب نیست بد طینت اگر حاجت روا گرددکه زخم کهنه را خا...
نرگس مخمور. [ن َ گ ِ س ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نرگس نیم خواب معشوق . (ناظم الاطباء). کنایه از چشم پرخمار محبوب .