اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مدت

نویسه گردانی: MDT
مدت . [ م ُدْ دَ ] (ع اِ) لختی از زمان .پاره ای از زمان . (یادداشت مؤلف ). مدة :
در این مدت آسایشی یافتم
که گه بودم آسایش و گه نبود.

مسعودسعد.


و این مدت به امید نعمت جاوید بر وی کم از ساعت گذرد. (کلیله و دمنه ).
به کم مدت از تاجداران اکنون
نبیره نبینی نیایی نیابی .

خاقانی .


رجوع به مدة شود.
|| روزگار. دوران . هنگام . گاه . وقت . زمان . عهد. فاصله ٔ زمانی : و لیکن ایزد... مدت ملوک طوایف به پایان آورده بود. (تاریخ بیهقی ) و پس از او مثال داده آن مدت که بر درگاه بودیمی تا یک روز مقدم ما باشیم و دیگر روز برادر ما. (تاریخ بیهقی ). هر سببی راعلتی و هر علتی را موضعی و مدتی که حکم بدان متعلق باشد. (کلیله و دمنه ) و چون مدت درنگ او سپری شود...باری بر رحم مسلط شود. (کلیله و دمنه ). در مدت تنکیل با او رفق و ملاطفت کردندی . (گلستان سعدی ). || فرصت . اجل . (یادداشت مؤلف ). مهلت . عمر. مجال زندگی . رجوع به مدت یافتن و مدت به سر آمدن شود : جمیع امت را مدتی است معلوم ، همینکه او می رسدپیش و پس نمی باشد. (تاریخ بیهقی ص 307). پیداست که بنده را مدت چند مانده است . (تاریخ بیهقی ). || در تداول ، زمانی طولانی . (فرهنگ نظام ). چندگاهی .دیرگاهی :
مدتی هست در آزارم و می دانی تو
داغ هجر تو به جان دارم و می دانی تو.

وحشی .


|| در تداول تجار و بانکها، نسیه . مقابل نقد.
- به مدت : خرید مدت و به مدت . مقابل خرید نقدی .
- || در طول زمان : دشمن ... به مدت عدت یابد. (کلیله و دمنه ).
- || با مهلت . با فرجه . در معاملات نسیه مقابل نقدی : چیزی را به مدت خریدن .
- به مدتی اندک ؛ در زمانی کوتاه : تا به مدتی اندک اندازه ٔ رای و رویت و دوستی و شفقت او معلوم گردانید. (کلیله و دمنه ).
- در مدت ؛ در طول . در فاصله : خوارزمشاه گفت در مدت عمر چنین یاد ندارد. (تاریخ بیهقی ص 352).
- مدت خواستن ؛ استمهال . مهلت خواستن . فرصت خواستن .
- مدت دادن ؛ مهلت دادن . زمان دادن . مجال دادن .
- مدت عدت ؛ ایام بعد طلاق که در آن عرضه زن شوهر نکند، برای مطلقه سه حیض یا سه ماه و برای بیوه چهار ماه و ده روز و عدت زنان حامله وضع حمل است . (غیاث اللغات ).
- مدت عمر ؛ در طول عمر. در طول زندگی .
- || دوران زندگی . طول عمر.
- مدت مدید ؛ زمان طولانی . (فرهنگ فارسی معین ) : مدتی مدید و عهدی بعید بر گذشتن او تأسف و تحسر می نمود. (تاریخ قم ص 38 از فرهنگ فارسی معین ).
- مدت وقت ؛ خیلی وقت . هنگام بسیار. (ناظم الاطباء): مدت وقتی است ؛ دیرگاهی است .
- مدتها ؛ کلمه ٔ مدت را به «ها» جمع بندند و از آن افاده ٔ مدت طولانی کنند. (فرهنگ فارسی معین ) : چند نفر ترکمان از خیل او بیامدند، مدتها در آن محروسه آب کشی کردند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ازفرهنگ فارسی معین ).
- مدت یافتن ؛ عمر کردن . زنده ماندن : امیر ماضی مدت یافت و دولت و قاعده ٔ ملک سخت قوی و استوار پیش خداوند نهاد و برفت . (تاریخ بیهقی ).
او یافت صد کرامت اگر مدتی نیافت
او داشت صد کفایت اگر دودمان نداشت .

؟


- مدتی ؛ چند گاه . چندی . (یادداشت مؤلف ). وقت بسیار و هنگام بسیار و هنگام نامعینی . (ناظم الاطباء).
- مدتی نزدیک ؛ زمان کوتاه . (فرهنگ فارسی معین ) : ابوالقاسم بلخی گفت خدای تعالی خبر داد آدم را به این نامها و او یاد گرفت آن را به مدتی نزدیک . (تفسیر ابوالفتوح از فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: زمت zamat (گیلکی) پزار pazār (سغدی: پذارب pażārb)***ففانکو آدینات 09163657861
بذل مدت‬‎. [بَ لِ مُ ددَ ]. اصطلاح فقهی/حقوقی. در حقیقت بذل یا بخشش مدت، بخشیدن مدت زمانی است که از عقد موقت باقی مانده است. معمولا بذل مدت به عنوان ر...
نک مدت در همین لغت نامه: مدت عدت ؛ ایام بعد طلاق که در آن عرضه زن شوهر نکند، برای مطلقه سه حیض یا سه ماه و برای بیوه چهار ماه و ده روز و عدت زنان حامل...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.