مدح گستر. [ م َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) مَدّاح : این کعبتین بی نقش آورد سر به کعبم تا بر دو کعبه گشتم چون کعب مدح گستر. خاقانی .رجوع به مداح ...
مدح گستری . [ م َ گ ُ ت َ ] (حامص مرکب ) مداحی . ستایش : بی شائبه ٔ تکلف و سخنوری و غایله ٔ تصلف و مدح گستری . (حبیب السیر ج 3 ص 322).
مدح خوانی . [ م َ خوا / خا ] (حامص مرکب ) مدیحه سرائی و مدیحه خوانی . عمل مدح خوان . رجوع به مدح خوان شود.
مدح طرازی . [ م َ طِ / طَ ] (حامص مرکب ) مداحی . عمل مدح طراز. رجوع به مدح طراز شود.
مدح سرایی . [ م َ س َ ] (حامص مرکب ) مدح سرائی . مدیحه گوئی . عمل مدح سرای . رجوع به مدح سرای شود : نکنم مدح سرایی به دروغ که زبان صدق سرای ...
مدح گوینده . [ م َ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مدح گوی . رجوع به مدحت سرای و مدح گوی شود : کیمیای زر درویش کف راد تو است مدح گوینده چنین گوید ب...
افعال مدح و ذم . [ اَ ل ِ م َ ح ُ ذَم م ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) افعالی که در لغت عرب برای انشاء مدح و ذم وضع شده اند مانند:نعم ، بئس . (...
مدة. [ م َدْ دَ ] (ع اِ) یک بار کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). واحد مد است . رجوع به مَدّ شود.
مدة. [ م ُدْ دَ ] (ع اِ) پاره ای از روزگاه . (زمخشری ) (بحر الجواهر) (دهار) (منتهی الارب ). برهه یا پاره ای از زمان چه کم و چه زیاد. (از متن ...
مدة. [ م ِدْ دَ] (ع اِ) ریم و زرداب گردآمده در جراحت . (منتهی الارب ). خونابه . (دهار). قیح . (از بحر الجواهر). قیحی که در زخم جمع شده باشد و ...