اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مدح گوی

نویسه گردانی: MDḤ GWY
مدح گوی . [ م َ ] (نف مرکب ) ستایشگر. ستاینده . مدحت گوی . مدیحه سرا. مدح گو :
سوی غزنین ز پی مدح تو سازنده شوند
مدح گویان زمین یمن و ملک حجاز.

فرخی .


شاعر که مدح گوی چنین مهتری بود
بر طبع چیره باشد و بر شعر کامکار.

فرخی .


سوزنی مدح گوی مجلس او
که سری داشت بر سر اصحاب .

سوزنی .


جاه ترا مدح گوی عقل و زبان و خرد
حکم ترا زیردست دولت و بخت جوان .

خاقانی .


روزگارت باسعادت باد و سعدی مدح گوی
رایتت منصور و بختت یار و اقبالت جوان .

سعدی .


|| (ق مرکب ) مدح گویان . در حال مدیحه سرودن :
هر که نزد تو مدح گوی آید
از سخای تو شکرگوی رود.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.