مدة
نویسه گردانی:
MD
مدة. [ م ُدْ دَ ] (ع اِ) پاره ای از روزگاه . (زمخشری ) (بحر الجواهر) (دهار) (منتهی الارب ). برهه یا پاره ای از زمان چه کم و چه زیاد. (از متن اللغة). ج ، مُدَد. رجوع به مدت شود. || پایان زمان و مکان . (منتهی الارب ). غایت زمان و مکان . (متن اللغة). || پاره ای سیاهی که بر قلم چسبد. (منتهی الارب ). مرکبی که بر قلم گرفته باشند. (از متن اللغة). مدادی که بر سر قلم گرفته باشند. (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
مدة. [ م َدْ دَ ] (ع اِ) یک بار کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). واحد مد است . رجوع به مَدّ شود.
مدة. [ م ِدْ دَ] (ع اِ) ریم و زرداب گردآمده در جراحت . (منتهی الارب ). خونابه . (دهار). قیح . (از بحر الجواهر). قیحی که در زخم جمع شده باشد و ...
مدة. [ م َدْ دَ ] (ع اِ) یک بار کشیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). واحد مَدّ. (از اقرب الموارد). رجوع به مد شود. || قلم را یک بار در دوات ...
مدة.[ م ُدْ دَ ] (ع اِ) پاره ای از روزگار. (دستورالاخوان ) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). برهه ای از دهر، کم یا زیاد. (از اقرب الموارد) (از متن ...
مدة. [ م ِدْ دَ ] (ع اِ) ریم و زردآب گردآمده در جراحت . (منتهی الارب ). ریم که از جراحت بدر میاید. (غیاث اللغات ). چرک غلیظی که درجراحت جم...
مدة. [ م َدْ دَ ](ع اِ) به اصطلاح صرفیان ، حرف علت ساکن که حرکت ما قبلش موافق آن باشد. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). مَدّ. (یادداشت مو...
مده . [ م َدْه ْ ] (ع مص ) مدح . (اقرب الموارد). ستودن . (منتهی الارب ).
مده . [ م ُدْ دَه ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ماده ، به معنی مادح است . رجوع به ماده شود.
مده . [م ُدْ دَ ] (ع اِ) مدة. مُدَّت . رجوع به مُدَّت شود.
مده . [ م ُ دَ ](ص ) بیمار. ۞ (صحاح الفرس چ طاعتی ص 289) (برهان قاطع). ناخوش . (برهان قاطع).