مدة
نویسه گردانی:
MD
مدة. [ م ُدْ دَ ] (ع اِ) پاره ای از روزگاه . (زمخشری ) (بحر الجواهر) (دهار) (منتهی الارب ). برهه یا پاره ای از زمان چه کم و چه زیاد. (از متن اللغة). ج ، مُدَد. رجوع به مدت شود. || پایان زمان و مکان . (منتهی الارب ). غایت زمان و مکان . (متن اللغة). || پاره ای سیاهی که بر قلم چسبد. (منتهی الارب ). مرکبی که بر قلم گرفته باشند. (از متن اللغة). مدادی که بر سر قلم گرفته باشند. (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
مده . [ م ِ دِ ] (اِخ ) ۞ در داستانهای اساطیری رم ، مده دختر آئتس پادشاه کلشید است و به روایتی مادرش هکات [ حامی جادوگران جهان ] بوده ...
مده . [ م َدْ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) ظاهراً آن مقدار از مرکب که به وسیله ٔ آن مدی توان کشید. (فرهنگ فارسی معین ) : و مده از دوات چنان بردا...
مدح . [م َ ] (ع اِمص ) ستایش . ثنای به صفات جمیله . وصف به جمیل . توصیف به نیکوئی . مدحت . مدیح . مدیحه . نقیض هجا. نقیض ذم . (یادداشت مؤل...
مدح . [ م ِ دَ ] (ع اِ) ج ِ مدحة. رجوع به مدحة شود.
مدح گو. [ م َ ] (نف مرکب ) مدح گوی . رجوع به مدح گوی شود.
مدح گوی . [ م َ ] (نف مرکب ) ستایشگر. ستاینده . مدحت گوی . مدیحه سرا. مدح گو : سوی غزنین ز پی مدح تو سازنده شوندمدح گویان زمین یمن و ملک حجا...
مدح گستر. [ م َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) مَدّاح : این کعبتین بی نقش آورد سر به کعبم تا بر دو کعبه گشتم چون کعب مدح گستر. خاقانی .رجوع به مداح ...
مدح آور. [ م َ وَ ] (نف مرکب ) مادح . ستایش کننده . (ناظم الاطباء).
مدح سرا. [ م َ س َ] (نف مرکب ) مداح . مدح سرای . رجوع به مدح سرای شود.
مدح سرای . [ م َس َ ] (نف مرکب ) مدحت سرای . مدیحه گو. مدحتگر. شاعر مداح . که به شعر کسی را بستاید و مدح کند : از خلقت تو مدح سرایان تو ای شاه...