مذهب . [ م َ هََ ] (ع اِ) در اصطلاح علم کلام اسلامی ، طریقه ای خاص در فهم مسائل اعتقادی ، خاصه امامت که منشاء اختلاف در آن توجیه مقدمات منطقی و یا تفسیر ظاهر کتاب خداست ، مانند مذهب شیعه ٔ امامی ، اشعری ، معتزلی و ماتریدی و در اصطلاح فقهی روش خاص در استنباط احکام کلی فرعی از ظاهر کتاب و سنت مانند فقه مذهب شیعه ، حنفی ، مالکی ، حنبلی و غیره
: در این که گفتم ، معما و تأویل نیست به هیچ مذهب از مذاهب . (تاریخ بیهقی ص
318). سلطان محمود (رض ) گفت مذهب راست از آن امام بوحنیفه رحمه اﷲ قبایان دارند. (تاریخ بیهقی ص
205) مذهب ایشان آن است که نماز نگزارند و روزه ندارند و غسل جنابت نکنند. (تاریخ بخارا ص
88، از فرهنگ فارسی معین ). هر طایفه ای که دیدم در ترجیح دین و تفضیل مذهب خویش سخنی میگفتند. (کلیله و دمنه ).
من برون آیم به برهانها ز مذهبهای بد
پاکتر ز آن کز دم آتش برون آید ذهب .
ناصرخسرو.
خلقی ازین شد به سوی مذهب مالک
قومی از آن شد به سوی مذهب نعمان .
ناصرخسرو.
نگه کن که چون مذهب ناصبی
پر از باد و دود است و پر میغ و غم .
ناصرخسرو.
در بیان این سه کم جنبان لبت
از ذهاب و از ذهب وز مذهبت .
مولوی .
|| روش . طریقه . طریقت . شیوه . مسیر. راه و رسم . پیشه
: علم و عمل مذهب من است و تو می
علم نجوئی که گاوبی عملی .
ناصرخسرو.
تو گوئی که چون و چرا را نگویم
همین است نزدیک من مذهب خر.
ناصرخسرو.
یک دوست بسنده کن که یک دل داری
گر مذهب عاشقان عاقل داری .
(از کلیله و دمنه ).
اهمال را در مذهب حمیت رخصت نمی بینم . (کلیله و دمنه ).
عشق آمد و جام جام درداد
ز آن می که خلاف مذهب آمد.
خاقانی .
عشقی که دل اینچنین نورزد
در مذهب عشق جو نیرزد.
نظامی .
ستم در مذهب دولت روا نیست
که دولت با ستمکار آشنا نیست .
نظامی .
مذهب عاشق ز مذهبها جداست
عاشقان را مذهب و ملت خداست .
مولوی .
با هر کسی به مذهب خود باید اتفاق
شرط است یا موافقت جمع یا فراق .
سعدی .
عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش
در مذهب عشق آی از این جمله برستی .
سعدی .
در مذهب ما باده حلال است و لیکن
بی روی تو ای سرو گلندام حرام است .
حافظ.
|| هریک از شعب دینی . (یادداشت مؤلف ). شعبه ای ازدین . (فرهنگ فارسی معین ): مذهب شیعه ، مذهب شافعی ، مذهب مالکی و غیره .
روز که شب دشمنیش مذهب است
هم به تمنای چنان یک شب است .
نظامی .
بهر چنین خشکسال مذهب خاقانی است
از پی کشت رضا چشم به نم داشتن .
خاقانی .
مهر بریدن ز دوست مذهب ما نیست
لیک چنین هم طریق و رسم ترابود.
خاقانی .
-
مذهب جعفری ؛ رجوع به جعفری شود.
-
مذهب شیعه ؛ رجوع به شیعه شود.
|| امت . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). رجوع به معانی قبلی شود. || مسیر. راه . طریق . محل ذهاب
: هر کبوتر می پرد در مذهبی
وین کبوتر جانب بی جانبی .
مولوی .
ماه عرصه ٔ آسمان را هر شبی
می برد اندر مسیر ومذهبی .
مولوی .
|| مکتب . نحله . مسلک فلسفی یا سیاسی
: فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزد
نفی این مذهب یونان به خراسان یابم .
خاقانی .
|| اصل . || وضوگاه . (از منتهی الارب ). متوضا. آبخانه . (مهذب الاسماء) (فرهنگ خطی ). محل حاجت که پیش از نماز به آنجا می روند. (ناظم الاطباء). خلاء. (متن اللغة). || قانون . انتظام و ترتیب . (ناظم الاطباء). || (مص ) ذهاب . ذهوب . (متن اللغة). رجوع به ذهاب شود
: حاش للّه که مرا نیست بدین ره مذهب
جز که هزلی است که رفته ست میان شعرا.
مسعودسعد.