مذهب . [ م ُ ذَهَْ هََ ] (ع ص ) زراندودکرده شده . (غیاث اللغات ). مطلی . زرداندود. زرین . به زرکرده . مزوق .مزخرف . ذهیب . زرنگار. (یادداشت مؤلف )
: سپید است دستار لیکن مذهب
سیاهست جبه ولی رنگ بسته .
خاقانی .
سلطان ... ابوالعلاء را با جامه و استری با زین مذهب با ساخت و افسار زر از بارگیران خاص بداد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص
20، از فرهنگ فارسی معین ). || تذهیب شده . کتاب و نوشته ای که سرفصل های آن یا حواشی صفحاتش با آب طلا و شنگرف و رنگهای دیگر تزیین شده باشد
: ابر چنان مطرد سیاه و بر او برق
همچو مذهب یکی کتاب مطرد.
منوچهری .
|| ساخته شده با تارهای زر. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود.