مر
نویسه گردانی:
MR
مر. [ م ُرر ] (اِخ ) نام چند جد جاهلی است ، از آن جمله : 1- جدی است که بطنی از بنی راشد بدو مربوطند که در مصر سکونت داشتند. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 81 و سبائک الذهب ص 41 شود. 2- مربن أدبن طابخة، جدی جاهلی است ، قبیله ٔ تمیم بدو منسوب است . رجوع به الاعلام زرکلی و اللباب ج 3 ص 130 وجمهرة الانساب ص 195 شود. 3- مربن ربیعة، ازبکیل از همدان ، که حارث از فرزندان او در حرب قضاعة شرکت داشت . رجوع به الاعلام زرکلی و الاکلیل ج 10 ص 188 شود. 4-مربن عمروبن غوث ، که داودبن نصیر طائی عابد از نسل اوست . رجوع به الاعلام زرکلی و التاج ج 3 ص 539 شود.
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
مر. [ م َ ] (اِ)شمار. تعداد. اندازه . حد. شماره . حساب : پس اندرنهادند ایرانیان بدان لشکر بی مر چینیان . دقیقی .بیامد به پیرامن تیسفون سپاهی ز ا...
مر. [ م َ ] ( ) حرفی است که به نظر فرهنگ نویسان برای زینت و تحسین کلام یا برای اقامه ٔ وزن در شعر یا برای افاده ٔ حصر و تحدید یا برای تأ...
مر. [ م َ ] (سریانی ، ص ، اِ) این حرف در پیش نام بعض قدیسین آید: دیر مرتوما، دیر مرجرجیس ، مرجرجس ، مرحنا، مرعبدا، مرماجرجس ، مرماری ، مرماعوث ،...
مر. [ م َرر ] (ع اِ) رسن . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). حبل . ریسمان . (از اقرب الموارد). حبل مفتول . (متن اللغة). ج ، مرار. || کلند و بیل یا ...
مر. [ م ُرر ] (ع ص ) تلخ . خلاف حلو. (منتهی الارب ). مقابل شیرین . مجازاً به معنی سخت و ناگوار : گر سخن راست بود جمله درتلخ بودتلخ که الحق...
مر. [ م ُ / م ُرر ] (ع اِ) داروئی است تلخ همچون صبر که به شکستگی ها بمالند و ببندند، بگیرد و درست شود. (ترجمه ٔ بلعمی تاریخ طبری ). آب منجمد...
مر. [ م ِ ] (اِ) دوست . یار. (ناظم الاطباء) (؟)
مر. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه . در 9هزارگزی شرق نوبران ، در منطقه ٔ کوهستانی و سردسیری واقع و دارای ...
مر. ("م" با آوای زبر)، (ا)، (زبان مازنی)، مار.
مر [ مَ ] (اِ) در زبان تبری به معنای مار می باشد.