اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مرا

نویسه گردانی: MRʼ
مرا. [ م َ ] (از « مََ »، مخفف «من » + را) من را. برای من . به من . مرا به دو صورت استعمال شده است : صورت مفعولی و صورت مسندالیهی . کلمه ٔ مرکب «مرا» در شواهدی که به دسترس بود بدین معانی آمده است :
به من . با من :
کنون همانم و خانه همان و شهر همان
مرا نگوئی کز چه شده ست شادی سوک .

رودکی .


چنین گفت هارون مرا روز مرگ
مفرمای هیچ آدمی را مجرگ .

بوشکور.


مرا گفت بگیر این و بزی خرم و دلشاد
وگر تنت خراب است بدین می کنش آباد.

کسائی .


به فرمان یزدان خجسته سروش
مرا روی بنمود در خواب دوش .

فردوسی .


مرا گفته بود او که باصدهزار
زره دار و بر گستوان ور سوار.

فردوسی .


|| من را (در حالت مفعولی یا مضاف الیه ) :
پیرفرتوت گشته بودم سخت
دولت تو مرا بکرد جوان .

رودکی .


کس فرستاد به سِرّ اندر عیارمرا
که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا.

رودکی .


اومرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم بر او نشسته مگس .

رودکی .


نداند مشعبد ورا پند چون
نداند مهندس مرا درد چند ۞ .

منجیک .


ای کرده مرا خنده خریش همه کس
ما را ز تو بس جانا ما را ز تو بس .

شاکر.


یارب مرا به عشق شکیبا کن
یا عاشقی به مرد شکیبا ده .

اورمزدی .


به یزدان بنالید گودرز پیر
که ای دادگر مرمرا دست گیر.

فردوسی .


به اومید رفتم به درگاه اوی
امید مرا جمله بیوارکرد.

بهرامی .


پس آنگه گفت کای داننده استاد
چنان خواهم تو گردانی مرا شاد.

نظامی .


|| نزد من :
کس فرستاد به سِرّ اندر عیار مرا
که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا.

رودکی .


مرا خوار شد جنگ دیو سفید
ز مردی شد امروز دل ناامید.

فردوسی .


|| من :
به یقین دانم کآن ترک ستمکاره ٔ من
از پی رغم مرا آن کند و این نکند.

سوزنی .


|| من را. برای من . (در حالت مسندالیهی ) :
مرا امروز توبه سود دارد
چنانچون دردمندان را شغوشه .

رودکی .


چو دینار باید مرا یا درم
فراآورم من به نوک قلم .

بوشکور.


نه مرا جای زیر سایه ٔ تو
نه ز آتش دهی به حشر جواز
زستن و مردنت یکی است مرا
غلبکن در چه باز یا چه فراز.

بوشکور.


عجب آید مرا ز تو که همی
چون کشی آن کلان دو خایه ٔ فنج .

منجیک .


مرا با چنین پهلوان تاو نیست
اگر رام گردد به از ساو نیست .

فردوسی .


جهانی سراسر به شاهی مراست
سر گاو تا برج ماهی مراست .

فردوسی .


مرا بود هم مادر و هم پدر
کنون روزگار وی آمد به سر.

فردوسی .


لب بخت فیروز را خنده ای
مرا نیز مروای فرخنده ای .

عنصری .


ور زآنکه به خدمت نکنی بهتر از این جهد
هر چند مرائی به حقیقت نه مرائی .

منوچهری .


آن است مرا کز دل با من به مرا نیست
آنها نه مرااند که با من به مرااند.

ناصرخسرو.


بل مرا این مراست با قدما
که مجلی منم در این مضمار.

خاقانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مرع . [ م َ ] (ع مص ) روغن بسیار بر سر مالیدن . (منتهی الارب ). مالیدن سر را بوسیله ٔ روغن . (از اقرب الموارد). || شانه کردن موی . (از منتهی الار...
مرع . [ م َ ](ع اِ) زمین گیاه ناک و فراخ علف . (آنندراج ). || کلأ. ج ، اَمرُع ، اَمراع . (از اقرب الموارد). || فراوانی علف و چراگاه . (از من...
مرع . [ م َ رَ ] (ع مص ) گیاه ناک گردیدن رودبار و فراخ علف شدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مراعة. و رجوع به مراعة شود. || در خصب و...
مرع . [ م َ رَ ] (ع اِ) فراخی علف و چراگاه . (ناظم الاطباء).
مرع . [ م َ رِ ] (ع ص ) مرد چراگاه جوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || خصب . (از اقرب الموارد).
مرع . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مُرعَة و مُرَعة. (منتهی الارب ). مُرَع . (اقرب الموارد). رجوع به مرعة شود.
مرع . [ م ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ مُرعة یا مُرَعة. (اقرب الموارد). مُرع . (منتهی الارب ). رجوع به مرعة شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.