مرثیه گوی . [ م َ ی َ
/ ی ِ ] (نف مرکب ) که در عزای مرده ای شعر سراید و ذکر محامد و محاسن او کند و بر مرگش تأسف خورد
: روحی به خبر مرثیه گوی من شد
بگریست از آنکه روح من از تن شد.
سوزنی .
کفن فروشی ای جوهری و مرثیه گوی
به مرده ای یک سوداست مر ترا به دو روی .
سوزنی .
نکنم مدح که من مرثیه گوی کرمم
چون کرم مرد ز من بانگ معزا شنوند.
خاقانی .