مرد
نویسه گردانی:
MRD
مرد. [ م َ ] (ع اِمص ) راندگی سخت . (ناظم الاطباء). سوق شدید. (متن اللغة). || (مص ) سخت راندن و با مردی راندن کشتی را. (از منتهی الارب ). مرد السفینة؛ دفعها بالمردی . (متن اللغة). || تر کردن نان را تا نرم شود. (منتهی الارب ). ترید کردن نان را. (متن اللغة). خیساندن و نرم کردن خرما و نان را. (از متن اللغة). تر کردن به آب چون نان و دارو. (دستور الاخوان ). || بریدن . (منتهی الارب ). بریدن و پاره کردن چیزی را از عرض ؛ مرد الشیی ٔ، قطعه و مزق عرضه . (از متن اللغة). || طعن کردن در آبروی و ناموس کسی . (از منتهی الارب ). || پستان مالیدن کودک به دست . (منتهی الارب ). فشردن و خاییدن کودک پستان مادر را. (از متن اللغة).
واژه های همانند
۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
مرد و مردانه . [ م َ دُ م َ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ، از اتباع ) روشن . صریح . بی پرده . بی بیم و هراس . در نهایت صراحت و شجاعت . (یادداشت مرحوم دهخ...
مه مرد. [ م ِه ْ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد بزرگ . بزرگمرد. || کدخدا و ریش سفید بازار و محله و اصناف . (برهان ). || در بیت زیر گویا مرادف ک...
خش مرد. (مازنی )، داماد خانواده .
بی مرد. [ م َ ] (ص مرکب ) خالی از مرد. فاقد جنس نرینه ٔ آدمی . || خالی از سکنه و اهالی : جهان سر بسر پاک بی مرد گشت بر این کینه پیکار ماسر...
چل مرد. [ چ ِ م َ ] (اِ مرکب ) چوب گنده و مضبوطی که پس در بسته گذارند. (ناظم الاطباء). از بعضی ثقاة مسموع است که دو چوبی است سوراخ کرده ب...
پاک مرد.[ م َ ] (ص مرکب ) صالح . مقابل ناپاکمرد : تو تا برنشستی بزین نبردنبودی مگر یکدل وپاک مرد.فردوسی .
خوش مرد. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (ص مرکب ) کسی که بظاهر کارهای نیکو و سخنان ملایم گوید که مردم از او راضی شوند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی )...
دست مرد. [ دَ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) یار. یاور. مدد. کمک . مددکار. پشتیبان . دستگیر. پشت . یار و مددکار. (برهان ) : وین نیاید بدست تا بوده ست مر...
مرد رند. [ م َ دِ رِ ] (ص مرکب ) رجوع به رند شود.
سرخ مرد. [ س ُ م َ ] (اِ مرکب ) نازک بدن است و آن رستنیی باشد که برگش به برگ بستان افروز ماند و ساق آن سرخ و خوش آینده بود. (برهان ) (آنند...