پارسی ویکی

واژه ی مورد نظر خود را وارد کنید.

گفتگو درباره واژه
گزارش تخلف

مرد

نویسه گردانی: MRD

مرد. [ م ُ ] (فعل ماضی ) ریشه ٔ ماضی است از مصدر مردن . رجوع به مردن شود. || (ص ) ایستاده . غیر جاری . ناروان ۞ . (ناظم الاطباء). بدین معنی تنها مرده آمده است . رجوع به مرده شود. || مهمل خرد است ؛ خردو مرد؛ بی نهایت کوچک و خرد. (ناظم الاطباء). رجوع به خرد شود. || (اِ) آس . مورد. (ناظم الاطباء).صورت دیگری است از کلمه ٔ مورد. رجوع به مورد شود.

واژه های قبلی و بعدی

واژه های همانند

۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه

واژه

معنی

یکه مرد

یکه مرد. [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ م َ ] (ص مرکب ) یگانه در مردی . مرد بی عدیل . (یادداشت مؤلف ).

مرد اوا

به مردی که رفتاری که از وی سر می زند زنانه است و دارای ناز و عشوه است، گاهی به دو جنسه های مرد نیز گفته می شود.

دولت مرد

سیاستمدار، یکی از اعضای دولت، کارگزار دولت.

مرد فاسق

مرد فاسق. الف. مردی را گویند که فاسق است، ویا به فاسق بودن شُهره است. ب. در تداول عامه، مردی که با زن شوهردار دوستی و هم نشینی و هم صحبتی کند. (منبع: ...

هفده مرد

هفده مرد. [ هَِ دَه ْ م َ ](اِخ ) عشره ٔ مبشره و اصحاب کهف . (یادداشت مؤلف ).

مرد موحد

مردی که یکتا پرست و با خداست، اصطلاحی ست که با زبانی ساده به افرادِ با ایمان داده می شود و گوینده به مخاطب اعلام می دارد که از هم نشینی و یا همکاری با...

نیمه مرد

نیمه مرد. [ م َ / م ِ م َ] (ص مرکب ) که در مردانگی به کمال نیست : مرد تمام آنکه نگفت و بکردو آنکه بگوید بکند نیمه مرد.شمس تبریزی .

مرد جنده

مردی که در ازای تن فروشی پول می گیرد. مردی که زنان تک پر را در ازای پول میکند.

ساده مرد

ساده مرد. [ دَ / دِ م َ ] (اِ مرکب ) ساده لوح . کنایه از مرد خفیف عقل . (بهار عجم ) (آنندراج ). نادان . (شرفنامه ٔ منیری ). ابله . (ملخص اللغات حس...

عاقل مرد

عاقل مرد. [ ق ِ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) در تداول عامه کسی را گویند که دوران جوانی را گذرانده باشد.

تعداد نمایش:

« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »

نظرهای کاربران

نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.

ورود