گفتگو درباره واژه گزارش تخلف مردة نویسه گردانی: MRD مردة. [ م َ رَدْ دَ ] (ع اِ) فایده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از متن اللغة) ۞ . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸۰ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۴ ثانیه واژه معنی مرده فروش مرده فروش . [ م ُ دَ / دِ ف ُ ] (نف مرکب ) نام گروهی که شغل آنها حمل مرده می باشد. (ناظم الاطباء). در مآخذ دیگر دیده نشد. مرده موشی مرده موشی . [ م ُ دَ/ دِ ] (حامص مرکب ) موش مردگی . چون موش مرده بودن .- خود را به مرده موشی زدن ؛ کنایه از اظهار نهایت ضعف و ناتوانی است ... مرده کردن مرده کردن . [ م ُ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را مرده کردن ، خویش را مرده کردن ، خود را به مردن زدن . بی حس و حرکت افتادن چون مردگان . ... مرده ساختن مرده ساختن . [ م ُ دَ / دِت َ ] (مص مرکب ) خود را مرده ساختن . خود را به مردگی زدن خود را مرده وانمود کردن . چون مردگان بی حس و حرکت افتادن ... چراغ مرده چراغ مرده . [ چ َ / چ ِ غ ِ م ُ دَ / دِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرادف چراغ خاموش و چراغ کشته و چراغ افسرده . (آنندراج ). چراغ بسمل : ز روی ... مرد زن مرده مردِ زن از دست داده. مجازا: مرد یا انسان بیچاره. دریای مرده دریای مرده .[ دَرْ ی ِ م ُ دَ / دِ ] (اِخ ) بحر المیت . (نفائس الفنون ). دریا یا دریاچه ای مسدود در آسیای غربی در فلسطین در امتداد نهر اردن . مس... مرده خوردن مرده خوردن . [م ُ دَ / دِ خوَرْ خُرْ دَ ] (مص مرکب ) مردار خوردن .لاشه خوردن . || کنایه از غیبت کردن است . مرده شوخانه مرده شوخانه . [ م ُ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مغسل . غسال خانه . مرده شوی خانه . مرده شورخانه . رجوع به مرده شورخانه شود. خسته و مرده خسته و مرده . [ خ َ ت َ / ت ِ وُ م ُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) وامانده . درمانده . قدرت انجام امری را (بواسطه مصرف شدن نیروی انجام آ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۸ ۸ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود