اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مرده ریگ

نویسه گردانی: MRDH RYG
مرده ریگ . [ م ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) میراث . آنچه از مرده باز ماند. باز مانده . وامانده . تراث . ارثیه . ترکه . متروکات . مرده ری :
گنج زری که چو خسبی زیر ریگ
با تو باشد آن نماند مرده ریگ .

مولوی .


از خراج ار جمع آری زر چو ریگ
آخر آن از تو بماند مرده ریگ .

مولوی .


گر بود داد خسان افزون ز ریگ
تو بمیری و آن بماند مرده ریگ .

مولوی .


فردا شنیده ای که بود داغ سیم و زر
خود وقت مرگ می نهد این مرده ریگ داغ .

سعدی .


|| ارث . || (ص مرکب ) چیزهای زبون و سقط و کم بها. (انجمن آرا). ناچیز. فرومایه . وامانده . (غیاث اللغات ). دشنام گونه ای با مفهومی نزدیک به بی صاحب . مانده . وامانده . زشت . منفور. مکروه . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ماند چون پای مرده اندر ریگ
آن سر مرده ریگش اندر دیگ .

سنائی .


گفتم کلید حجره به من ده تو برنشین
این مرده ریگ را تو به آهستگی بیار.

سنائی .


به خدمت آمدم دی بامدادان
نبودی در وثاق مرده ریگت .

کمال اسماعیل .


ای بسا که زین بلای مرده ریگ
گشته است اندرجهان او خرده ریگ .

مولوی .


کان تف خورشید شهوت برزند
و آن خفاش مرده ریگت پر زند.

مولوی .


تیر قهر خویش بر پرش زنم
پر وبال مرده ریگش بشکنم .

مولوی .


بخدا ترا در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ ایشان بیاموزی . (عبید زاکانی ). || سفله . پست :
برای باده دهد دین به باد چتوان کرد
که زندگانی این مرده ریگ با طرب است .

خاقانی .


ذکر موسی بهر روپوش است لیک
نور موسی نقد تست ای مرده ریگ .

مولوی .


|| شخص سست و فرومایه کار و بیکار و هیچکاره . که از او کاری بر نیاید. (برهان قاطع). رجوع به معنی قبلی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.