مرذ
نویسه گردانی:
MRḎ
مرذ. [ م َ ] (ع مص ) مالیدن و نرم کردن نان را. (از منتهی الارب ). مرث . (متن اللغة).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۸ ثانیه
نرگس مرز. [ ن َ گ ِ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دایو در بخش مرکزی شهرستان آمل ، در 15هزارگزی شمال شرقی آمل ، در دشت معتدل هوائی واقع است...
مرز بستن . [ م َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) اطراف کرت زراعت را بالا آوردن . قطعه زمینی را برای زراعت وسهولت آبیاری کرت بندی کردن . رجوع به مرزب...
کوله مرز. [ ل َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ای تیوند که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 180 تن سکنه دارد. سکنه ٔ این ده از اولاد قب...
مرض خوره. بیماری جُذام. رجوع شود به خوره.
برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به مقالۀ جذام در دانشنامۀ ویکی پدیای فارسی و مقالۀ Leprosy در دانشنامۀ ویکی پ...
محدوده هر فرد را گویند که جزء مسئل شخصی او محسوب می گردد
مای مرز. [ م َ ] (اِ) ۞ درختچه ای است که در ارتفاعات جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران می روید. آن را در رامیان «مای مرز» و در نور «کجور دیس...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
قلعه مرز. [ ق َ ع َ م َ ] (اِخ ) از دههای آمل . رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ص 151 شود.
غرض و مرض . [ غ َ رَ ض ُ م َ رَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در تداول عامه ، نظر شخصی . اشکال تراشی در کار کسی ۞ . دشمنی و دوروئی .
خداوند مرز. [ خ ُ وَ دِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرزدار. مرزبان . سرحددار. سنوردار : تو گفتیم باشی خداوند مرزکه این مرز را از تو دیدیم ارز...