اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مرس

نویسه گردانی: MRS
مرس . [ م ُ ] (اِخ ) ۞ ساموئل فینلی بریز (1791 - 1873 م ). نقاش امریکائی و مخترع تلگراف الکترومغناطیسی . او در سال 1791 م در چارلستون واقع در ایالت ماساچوست متولد شد و از سال 1832 سرگرم اختراع تلگراف گشت و به سال 1835 نخستین دستگاه تلگراف را ساخت و الفبای مخصوصی را که هنوز هم به نام او «الفبای مرس » نامیده می شود برای مخابره ترتیب داد. مرس پس از آنکه از کوششهای خویش برای به ثبت رساندن اختراع خود در اروپا نتیجه نگرفت در سال 1837 دستگاه اختراعی خود را به نمایش گذاشت و در سال 1843 کنگره ٔ امریکا 30000 دلار برای دائر کردن خط بالتیمور واشنگتن تخصیص داد و او در ماه مه 1844 م . خط تلگرافی واشنگتن - بالتیمور را دایر کرد و نخستین پیامی که از آن دستگاه فرستاد این بود: «چنین بود خواست خدا». بعد از امریکا اطریش و سویس و پروس از تلگراف استفاده کردند و بعداً در دیگر کشورها معمول گشت .
- الفبای مرس ؛ الفبایی متشکل ازعلامات خط و نقطه اختراعی ساموئل مرس است که در مخابره ٔ تلگرافی به کار می رود. و به صورت زیر است :

علائم الفبائی مرس


..._ B _ . A
_ _ _ _ CH . _. _ C
. E .. _ D
. _ .. F .. _ .. E
.... H . _ _ G
_ _ _ . J ..I
.. _ . L _ . _ K
. _ N _ _ M
. _ _ . P _ _ _ O
. _ . R _ . _ _ Q
_ T ... S
_ ... V _ .. U
_ .. _ X _ _ . W
.. __ Z _ _ . _ Y

علائم عددی مرس


_ _ _ _ . 1
_ _ _.. 2
_ _ ... 3
_ .... 4
..... 5
.... _ 6
... _ _ 7
.. _ _ _ 8
. _ _ _ _ 9
_ _ _ _ _ 0
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
مرس . [ م ِ ] (اِ) نامی است که در مازندران و گدوک و فیروزکوه به راش یا «فاگوس سیلواتیکا» ۞ دهند، و آن رستنیی است . (از یادداشت مرحوم ده...
مرس . [ م ُ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ پستانداری است دریازی و عظیم الجثه از راسته ٔ پره پاییان که اندامهایش تبدیل به آلتهای شنای کوتاهی شده است...
ساخ مرس . [ م َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان در کاسعیده ٔ بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 23 هزارگزی شمال کیاسر. کوهستانی وجنگلی و ه...
هرزه مرس . [ هََ زَ / زِ م َ رَ ] (ص مرکب ) سگ هرزه گرد که بیهوده گردش میکند. (ناظم الاطباء). سگ ولگرد و قلاده بریده . در این ترکیب مرس ریسم...
مرث .[ م َ رَ ] (ع مص ) بردبار گشتن . شکیبا گردیدن . (از منتهی الارب ). صبر و حلم ورزیدن . (از متن اللغة). در برابر دشمنان صبور و حلیم گردیدن . (...
مرث . [ م َ رِ ] (ع ص ) مرد شکیبا و بردبار بر خصومت و نزاع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صبور و حلیم . (از متن اللغة).
مرث . [ م ُ رِث ث ] (ع ص ) رجل مرث ؛ مرد خداوند ریسمان کهنه و رخت کهنه . (ناظم الاطباء). مرد کهنه رسن و کهنه رخت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). آن...
مرث . [ م َ ] (ع مص ) اندرآب آغشتن . (تاج المصادر بیهقی ). نان در آب آغشتن . (زوزنی ). تر نهادن خرما را در آب و جز آن . (ازمنتهی الارب ). در آب ...
مرص . [ م َ ] (ع مص ) به انگشت دوختن پستان و مانند آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرص . [ م َ رَ ] (ع مص ) پیشی گرفتن . (از منتهی الارب ). سبقت . (از اقرب الموارد).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.