مرص
نویسه گردانی:
MRṢ
مرص . [ م َ ] (ع مص ) به انگشت دوختن پستان و مانند آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
مرص . [ م َ رَ ] (ع مص ) پیشی گرفتن . (از منتهی الارب ). سبقت . (از اقرب الموارد).
مرث .[ م َ رَ ] (ع مص ) بردبار گشتن . شکیبا گردیدن . (از منتهی الارب ). صبر و حلم ورزیدن . (از متن اللغة). در برابر دشمنان صبور و حلیم گردیدن . (...
مرث . [ م َ رِ ] (ع ص ) مرد شکیبا و بردبار بر خصومت و نزاع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صبور و حلیم . (از متن اللغة).
مرث . [ م ُ رِث ث ] (ع ص ) رجل مرث ؛ مرد خداوند ریسمان کهنه و رخت کهنه . (ناظم الاطباء). مرد کهنه رسن و کهنه رخت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). آن...
مرث . [ م َ ] (ع مص ) اندرآب آغشتن . (تاج المصادر بیهقی ). نان در آب آغشتن . (زوزنی ). تر نهادن خرما را در آب و جز آن . (ازمنتهی الارب ). در آب ...
مرس . [ م َ ] (ع مص ) به جانبی افتادن رسن بکرة. (از منتهی الارب ). افتادن ریسمان بکره در یکی از دو طرف آن ؛ مرس حبل البکرة. (از اقرب الموار...
مرس . [ م َ ] (ع ص ) سخت مروسنده . گویند رجل مرس ؛ یعنی مرد سخت مروسنده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مَرِس شود.
مرس . [ م َ ] (اِ) نام ماه سوم از سال فرنگان . (ناظم الاطباء). رجوع به مارس شود.
مرس . [ م َ ] (اِ) نام میوه ای است ترش می خوش . (از برهان ) (غیاث ) (آنندراج ).
مرس . [ م َ ] (اِخ ) نام مغی . (اسدی ). نام یکی از آتش پرستان . (جهانگیری ) (برهان ). نام مردی بوده از پیروان زردشت . (آنندراج ) (انجمن آرا). ...