مرعی
نویسه گردانی:
MRʽY
مرعی . [ م َ عی ی ] (ع ص ) نعت مفعولی از رَعْی و رِعایة. رجوع به رعی و رعایة شود. رعایه کرده شده . ملحوظ. آنچه رعایت کرده شود. (از اقرب الموارد). نگاهبانی شده و چشم داشته شده : چون مقرر گشت که مصالح دین بی شکوه پادشاهان دیندار نامرعی است ... فرضیت طاعت ملوک که فواید دین و دنیا بدان بازبسته است هم شناخته شود و روشن گردد. (کلیله و دمنه ).
- مرعی داشتن ؛ نگاه داشتن . حفظ کردن . ملاحظه کردن . پاس داشتن .
|| چرانیده شده . آنچه چریده شود. (از اقرب الموارد). || چراکننده . لیس المرعی کالراعی ؛ چراکننده مانند چرنده نیست . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
مرعی . [ م َ عا / م َ عَن ْ ] (ع مص ) چریدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از اقرب الموارد) (غیاث ). || چرانیدن . (تاج المصادر بیهقی...
هشت مرعی . [ هََ م َ عا ] (اِخ ) به معنی هشت مأوی است که کنایه از هشت بهشت باشد. (برهان ) : از خنجر زهرآب گون هفت اژدها را ریخت خون همت ز ن...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
مرأی . [ م َ آ] (ع اِ) روی . (مهذب الاسماء). دیدار. (منتهی الارب ). منظر. (اقرب الموارد). آنجا که چشم بر او افتد از روی . نظرگاه . چشم انداز. (یا...
مرأی . [ م ُرْ ئَن ْ / آ ] (ع ص ) رأس مرأی ً؛ سر درازبینی و بلندآواز. (از منتهی الارب )؛ ای طویل الخطم فیه تصویت کهیئةالابریق . (متن اللغة)...