مرغ
نویسه گردانی:
MRḠ
مرغ . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنار رودخانه شهرستان کلپایگان در 14 هزارگزی شمال کلپایگان و یکهزار گزی غرب راه گلپایگان به خمین ، با 124 تن سکنه . آبش از قنات و محصولش غلات ، لبنیات ، پنبه و شغل مردمش زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
واژه های همانند
۱۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
مرغ . [ م َ ] (ع مص ) گیاه تر چریدن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). گیاه خوردن چهارپای . (تاج المصادر بیهقی ). خوردن چهارپای . (دهار). ||...
مرغ . [ م َ ] (ع اِ) آب دهان روان . (منتهی الارب ). آب دهان . (دهار). لعاب و آب دهان . سال مرغه ؛ آب دهان وی جاری گشت . (از اقرب الموارد). ...
مرغ . [ م َ ] ۞ (اِ) فریز است و آن نوعی ازسبزه باشد که حیوانات چرنده آن را به رغبت تمام خورند و آن زیاده از نیم شبر از زمین بلند نشود...
مرغ . [ م َ ] (اِخ ) نام شهری از هندوستان . نام این شهر در آثار منظوم فارسی غالباً با کشمیر و مای و کابل و دنبر (دنپر = دنپور) آمده است و بد...
مرغ . [ م َ ] (اِخ ) ظاهراًمرو باشد یعنی شهر معروف خراسان و این جز مرغی است که فردوسی با دنبر و مای می آورد که ظاهراً در هندوستان است . دلی...
مرغ . [ م ُ ] (اِ) ۞ مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای ...
مرغ . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أمرغ . رجوع به أمرغ شود. || ج ِ مَرغاء. (از اقرب الموارد). رجوع به مرغاء شود.
مرغ . [ م ُرْ رَ ] (ع ص ) بِکارٌ مرغ ؛ شتران جوان کفک انداز از دهان ، و آن را مفرد نیست . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرغ . [ م ُ رَغ ْ غِن ْ ] (ع ص ) مرغّی . رجوع به مرغی در ردیف خود شود.
مرغ . [ م َ رَ ] (ع مص ) عیب ناک کردن ناموس کسی را. (از منتهی الارب ). || پلیدو آلوده گشتن عرض و ناموس کسی . (از اقرب الموارد).