اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مرکب

نویسه گردانی: MRKB
مرکب . [ م ُ رَک ْک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ترکیب . رجوع به ترکیب شود. || زین و یراق ساز. (از انساب سمعانی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
مرکب سازی . [ م ُ رَک ْ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل ساختن مرکب . حرفه ٔ ساختن و مهیا کردن دوده ٔ مرکب . || (اِ مرکب ) محل و مکانی که در آنجا دوده...
مرکب فروش . [ م ُ رَک ْ ک َ ف ُ ] (نف مرکب ) مرکب فروشنده . آنکه دوده ٔ مرکب فروشد. که حرفه ٔ او فروختن دوده ٔ مرکب است .
گونه ای هشت پا. از سرپاوران نرم تن که شناگری چابک است و دارای بدنی کشیده، هشت بازو و دو شاخک بلند است.(فرهنگ فشرده آکسفورد)
ماهی مرکب یا سَرپاوَر یا نُقْلی یا خَسّاک (گویش محلی بوشهر) یا اِنکاس (گویش محلی بندرعباس)، یکی از بی‌مهرگان است. این ماهی از راسته هشت پایان و تیره س...
مرکب خوانی . [ م ُ رَک ْ ک َ خوا / خا ] (حامص مرکب ) ۞ در اصطلاح موسیقی ، چندمایگی .
مرکب فروشی . [ م ُ رَک ْ ک َ ف ُ ] (حامص مرکب ) حرفه و عمل فروختن دوده ٔ مرکب . || (اِ مرکب ) محل و مکانی که در آن دوده ٔ مرکب فروشند.
مرکب کردن . [ م ُ رَک ْ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترکیب کردن . ترکیب نمودن . بهم آمیختن : خزینه آب و آتش گشت بر گردون که پنداری ز خشم خویش ...
اعداد مرکب . [اَ دِ م ُ رَک ْ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل عدد فرد. بیرونی آرد: این آن است که او را دو عدد یا بیشتر بشمرند. و او را پاره...
قیاس مرکب . [ س ِ م ُ رَک ْ ک َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح فقه ) چون قیاسات بسیار بر اثبات یک حکم مجتمع شود آن را مرکب نخوانند، بلکه ...
جاهل مرکب . [ هَِ ل ِ م ُ رَک ْ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دژآگاه . (یادداشت مؤلف ). آنکه علم وی با واقع مطابق نباشد. آنکه گمان بردکه چی...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.