مزد
نویسه گردانی:
MZD
مزد.[ م َ ] (ع اِ) سرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال : مارأینا مزداً فی هذا العام ؛ أی برداً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نوعی از گائیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
مزد. [ م ُ ] (اِ) ۞ اجرت کار کردن باشد اعم از کار دنیا و آخرت . (برهان ). چیزی که به جای زحمت کار کردن به کسی دهند. (یادداشت به خط مرحو...
بی مزد. [ م ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + مزد) بدون مزد و اجرت . بدون پاداش .(ناظم الاطباء). بی مزد و منت . و رجوع به مزد شود.- دزد بی مزد ؛دزد رسوا...
پیش مزد. [ م ُ ] (اِ مرکب ) مساعده . ربون . (اسدی ) ۞ . ارمون . دستاران . پیش دست . پیشادست . بیعانه (آنندراج ).
درمان مزد. [ دَ م ُ ] (اِ مرکب ) حق العلاج . (یادداشت مرحوم دهخدا). حق المعالجه .
دندان مزد. [ دَ م ُ ] (اِ مرکب ) نقد و یا جنسی را گویند که چون جمعی از فقرا و مساکین را مهمانی و ضیافت کنند بعد از خوردن طعام بدیشان دهند، و...
مزد یافتن . [ م ُ ت َ ] (مص مرکب )اجر و پاداش یافتن . پاداش نیک دریافتن : تو گر دادگر باشی و پاک رای همی مزد یابی به دیگر سرای . فردوسی .اگر ...
مزد بیوسیدن . [ م ُ ب ِ / ب ُ دَ ] (مص مرکب ) احتساب . (تاج المصادر بیهقی ). منتظر مزد شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماه مزد کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشاهره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مضد. [ م َ ] (ع مص ) ضماد بستن بر سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ): مضد رأسه ؛ لغة فی ضمده . (اقرب الموارد). مقلوب ضمد، ضماد بستن بر سر خود. (ناظ...
مضد. [ م َ ض َ ] (ع اِ) کینه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کینه و حقد. (ناظم الاطباء).