مزر
نویسه گردانی:
MZR
مزر. [ م َ ] (ع اِ) شراب بوزه . مَرز. (ناظم الاطباء). بوزه را گویند و آن چیزی است مست کننده که از گندم وگاورس و جو سازند و به عربی نبید گویند. (برهان ).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
مزر. [ م َ ] (ع ص ) مرد خوش طبع و زیرک . || (مص ) هموارپر کردن مشک و پستی بلندی نگذاشتن در آن . || آشامیدن بجهت چاشنی . (منتهی الارب ) (ا...
مزر. [ م ِ] (ع ص ) گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گول . احمق . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) اصل و نژاد هر چیزی . (منتهی الارب )...
مزر. [ م َ زَ ] (اِخ ) نام رودخانه ای در مازندران که در شهسوار به دریا میریزد. (مازندران و استرآباد تألیف رابینو بخش انگلیسی ص 23 و ص 20).
مزر. [ م ِ زَرر ] (ع ص ) خر گزنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
چاه مزر. [ م َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که در 47 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع شده . دامنه و گرم...
مذر. [ م َذَ ] (ع مص ) تباه گردیدن و فاسد و گندیده شدن . گویند: مذرت البیضه ، مذرت الجوزة. فهی مذرة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از مت...
مذر. [ م َ ذِ ] (ع ص ) تباه . گندیده . بدبوشده . (ناظم الاطباء). رجوع به مذرة شود.
مضر. [ م ِ ] (ع ص ) رایگان : ذهب دمه خضراً و مضراً؛ یعنی رایگان رفت خون او. از اتباع است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)(از آنندراج ). و ...
مضر. [ م َ ض ِ ] (ع ص )شیر ترش زبان گز و سخت سپید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ذهب دمه خَضِراً مَضِراً؛ ای...
مضر. [ م َ /م َ ض َ ] (ع مص ) ترش و زبان گز گردیدن شیر و سخت سپیدگشتن : مضر اللبن مَضْراً و مَضَراً و مُضوراً؛ ترش و زبان گز گردید شیر و سخت سپ...