اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مس

نویسه گردانی: MS
مس . [ م َ ] (اِ) مهتر و بزرگ . (جهانگیری ) (برهان ). بزرگ و مه :
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندارند شیر ژیان را به مس ۞ .

فردوسی .


|| بندی باشد که بر پای مجرمان نهند. (جهانگیری ) (برهان ). || پای بند که کسی را از آن خلاص و نجات مشکل ودشوار باشد. (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
مس . [ م َس س ] (ع مص ) بسودن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). لمس کردن و بسودن با دست بدون حایل و مانع شدن ، ...
مس . [ م َس س ] (ع اِمص ) مالش ، و از آن جمله است قوله تعالی : «ذوقوا مس سقر»؛ یعنی بچشید عذاب نخستین دوزخ را که برسد شما را چنانکه گویی ...
مس . [ م ِس س ] (اِ) معرب مس فارسی . نحاس . (اقرب الموارد). جوالیقی در المعرب می نویسد که نمیدانم مس عربی است یا غیرعربی . رجوع به مِس ش...
مس . [ م ِ ] (اِ) نحاس . جوهری باشد از فلزات که دیگ و طبق و غیره از آن سازند و ارباب صنعت که کیمیاگران باشند آن را طلا کنند. (برهان ). یکی...
مس . [ م ُ ] (اِ) مانعی بود که بدان سبب کسی به جائی نتواند رفت . (جهانگیری ) (از برهان ).
مس . [ م ُس س ] (اِ) به لغت اهالی مراکش ، قلمتراش و استره و موسی . (ناظم الاطباء).
مس . [ م َ ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه : بیرمس (از قرای بخارا). (یادداشت مرحوم دهخدا).
مس مس . [ م ِ م ِ ] (اِ مرکب ) (در تداول عوام ) به آهستگی . باتأنی . باکاهلی . مس ّ و مِس ّ : پس نشست و نوشت بامس مس قصه را چند صورت مجلس . ملک...
مس مس کار. [ م ِ م ِ ] (ص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) آن که با نهایت کاهلی کاری را انجام دهد. که به کندی و بطء کار کند.
مس مس کردن . [ م ِ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) با نهایت کاهلی کاری را انجام دادن . به کندی و بطءکاری را ورزیدن . تل تل کردن ....
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.