مستعجل . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعجال . شتابنده و شتاب کننده . (غیاث ). شتابان . (دهار). شتاب . بشتاب . عاجل . رجوع به استعجال شود
: اگر سر پنجه بگشاید که عاشق می کشم شاید
هزارش صید بگشاید به خون خویش مستعجل .
سعدی .
دیده باشی تشنه مستعجل بر آب
جان به جانان همچنان مستعجل است .
سعدی .
کارها به صبر برآید و مستعجل به سر درآید. (گلستان ).
-
پیک مستعجل ؛ برید. (یادداشت مرحوم دهخدا). پیکی که در منزل ها توقف نکند و یا آنکه در هر منزل اسبی عوض کند تا زودتر به مقصد برسد.
-
دولت مستعجل ؛ زودگذر
: راستی خاتم فیروزه ٔ بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.
حافظ.
|| برانگیزاننده وتشویق کننده . (اقرب الموارد). || بر شتابی انگیزاننده و شتاباننده . (منتهی الارب ). عجله خواهنده از کسی . (اقرب الموارد). || درگذرنده و پیشی گیرنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) بوزیدان . دارویی است که از مصر آرند و بجهت فربهی استعمال کنند. (برهان ). بوزیدن که گیاهی است .(از الفاظ الادویه ) (از اختیارات بدیعی ). و رجوع به مستعجلة شود.