مسعود
نویسه گردانی:
MSʽWD
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ابن حارثه ٔ شیبانی . از شجاعان عرب در عصر جاهلی و در صدر اسلام . او درایام خلیفه ٔ اول ساکن حیره در عراق گشت سپس به بابل منتقل شد و به سال 13 هَ .ق . در واقعه ٔ بویب (نزدیکی کوفه ) به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 110).
واژه های همانند
۷۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) رفیعالدین یا رفیع لنبانی اصفهانی . شاعر قرن ششم هجری . رجوع به رفیع شود.
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) صلاح الدین یوسف . از ایوبیان عربستان که از 612 الی 625 هَ .ق . حکومت کرد. (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 69...
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ملقب به عزالدین . پنجمین از اتابکان موصل که از 576 الی 589 هَ .ق . حکومت کرد. (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ...
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) ملقب به عزالدین . هفتمین از اتابکان موصل که از 607 الی 615 هَ .ق . حکومت کرد. (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ...
مسعود. [ م َ ] (اِخ ) (محمد...) از روزنامه نگاران و نویسندگان معاصر ایرانی و مدیر روزنامه ٔ مرد امروزو نویسنده ٔ کتابهای معروف : گلهائی که در جه...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ام مسعود. [ اُم ْ م ِ م َ ] (ع اِ مرکب ) ناقه . (از المرصع).
ام مسعود. [ اُم ْ م ِ م َ ] (اِخ ) انصاری ، زن حکم بن ربیعبن عامر. از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 280 شود.
ابن مسعود. [ اِ ن ُ م َ ] (اِخ ) ملقب بصدرالدین . یکی از امرای سلطان علاءالدین محمدبن تکش خوارزمشاه . آنگاه که سلطان اسیر ترکان ختا شد ابن...
ابن مسعود. [ اِ ن ُ م َ ] (اِخ ) ابوعبدالرحمن عبداﷲبن مسعودبن غافل بن حبیب بن شمخ بن فاربن مخزوم هذلی حلیف بنی زهره . مادر او مسماة به ام ...