مسیحا. [ م َ ] (اِخ ) نام حضرت عیسی (ع ). (ناظم الاطباء). لقب حضرت عیسی (ع ). (آنندراج ). المسیح . مسیح . صاحب غیاث آرد: در قرآن مجید لفظ مسیح واقع است ، پس زیادت «الف » تصرف فارسیان باشد و در رساله ٔ معربات نوشته که مسیحا معرب «مشیخا» است به معنی مبارک در زبان سریانی (آنندراج ). از عبری مِسحا و سریانی مِسیحا به معنی مدهون و مدهن . (یادداشت مرحوم دهخدا). صاحب فرهنگ نظام می نویسد: همان «مسیح » است و «الف » آخر علامت تعظیم است در فارسی مثل صائبا و صدرا و طالبا - انتهی . اما این گفته قابل تأمل است ، زیرا رواج الحاق الف تعظیم به اسماء متأخر است در حالی که استعمال لفظ مسیحا قدمت بسیار دارد. رجوع به مسیح و عیسی (ابن مریم ) شود
: همی گفت باژ و چلیپا بهم
ز قیصر بود بر مسیحا ستم .
فردوسی .
به جان مسیحا و سوک صلیب
به دارای ایران و مهر و نهیب .
فردوسی .
ز دین مسیحا برآشفت شاه
سپاهی فرستاد بی مر به راه .
فردوسی .
زنده به سخن باید گشتنت ازیراک
مرده به سخن زنده همی کرد مسیحا.
ناصرخسرو.
تو مؤمنی گرفته محمد را
او کافر
۞ گرفته مسیحا را.
ناصرخسرو.
بینا و زنده گشت زمین زیرا
باد صبا فسون مسیحا شد.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 339)
آن آتشین صلیب در آن خانه ٔ مسیح
بر خاک مرده باد مسیحا برافکند.
خاقانی .
چون خاتم ارنه دیده ٔ دجال داشتی
پس زآن نگین لعل مسیحا چه خواستی .
خاقانی .
به روح القدس و نفخ روح و مریم
به انجیل و حواری و مسیحا.
خاقانی .
خاک شده باد مسیحای او
آب زده آتش سودای او.
نظامی .
گازری از رنگرزی دور نیست
کلبه ٔ خورشید و مسیحا یکیست .
نظامی .
حیاتش با مسیحا هم رکاب است
صبوحش تا قیامت در حساب است .
نظامی .
آن مسیحا مرده زنده میکند
وآن یهود از حقد
۞ سبلت میکند.
مولوی .
میرود بر راه و در اجزای خاک
مرده میگوید مسیحا میرود.
سعدی .
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد.
حافظ.
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو.
حافظ.
-
مسیحادل ؛ که دلی مانند مسیح (ع ) دارد. روشن . روشن بین . عاقل . فرزانه
: بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند
معتوه
۞ مسیحادل دیوانه ٔ عاقل جان .
خاقانی .
-
مسیحادم ؛ مسیحانفس . مسیح نفس . مسیح دم . کنایه از حیات بخش و محیی . کسی که نفس او مانند حضرت عیسی مرده را زنده میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسیحانفس و مسیح نفس شود
: زلفش چلیپاخم شده لعلش مسیحادم شده
زلف و لبش باهم شده ظلمات و حیوان دیده ام .
خاقانی .
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند.
حافظ.
-
مسیحانفس ؛ مسیح نفس . حکیم حاذق و مرد صاحب دل و مستجاب الدعوة. (فرهنگ نظام ). مسیحادم . (ناظم الاطباء). حکیم دانشمند و حاذق را گویند. (آنندراج )
: همه بیمارنوازان مسیحانفسند
مدد روح به بیمار مگر بازدهید.
خاقانی .
در صدر بلاغت ارچه ما دسترسیم
در عالم نطق ارچه مسیحانفسیم .
سعدی .
مژده ای دل که مسیحانفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
۞ .
حافظ.
و رجوع به مسیح نفس و مسیحادم شود.
-
مسیحاوار ؛ مثل مسیحا. مانند مسیح . چون حضرت عیسی (ع ). که رفتاری مانند عیسی دارد
: مسیحاوار در دیری نشیند
که با چندان چراغش کس نبیند.
نظامی .