مشت افشار. [ م ُ اَ ] (ن مف مرکب ) افشرده شده با مشت . آنچه که با مشت افشرده شده باشد. || طلای دست افشار باشد و آن در خزینه ٔ خسروپرویز بود. گویند مانند موم نرم شدی و هر صورتی که از آن خواستندی ساختندی . (برهان ) (از ناظم الاطباء). پارچه ٔ زری مانند موم نرم که پرویز داشت و هر صورتی که می خواست از آن می ساخت . (فرهنگ رشیدی ). زر مشت افشار. (از انجمن آرا) (جهانگیری )
: با درفش کاویان و طاقدیس
زرّ مشت افشار و شاهانه کمر.
رودکی .
چو کوه کن که یکان شد به نام دولت او
نخست میتین برزد به زرّ مشت افشار.
فرخی (از انجمن آرا).
زر مشت افشار که بر آن مهر نهادی بر سان موم بود. (مجمل التواریخ و القصص ).
زرّ مشت افشار بودی بوسه ٔ او را بها
سبلت آورد و سزای تیز مشت افشار
۞ شد.
سوزنی .
|| شرابی که نو ساخته باشند از انگوری که پیش از انواع انگورها رسیده باشد و آن پرزور می باشد و به لغت شام مسطار و مصطار گویند. (فرهنگ رشیدی ). شرابی را گویند که از انگور پیش رس رسانیده باشند و آن را به اصطلاح شراب خواران شراب جهودی گویند و به لغت اهل شام مسطار خوانند. (برهان ).