اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مشرف

نویسه گردانی: MŠRF
مشرف . [ ] (اِخ ) احمدبیک . از اولاد خواجه سیف الملوک و جوانی است خوش ذوق و خوش رفتار. با وجود اشتغال به نویسندگی به تحصیل علوم نیز رغبت دارد و از شغل خود دلگیر است . طبع شعر بسیار خوبی دارد، ولی چندان دقت نمی کند و اگر دقت کند شعر خوب میگوید ۞ . از اوست :
افسوس که روز زندگانی بگذشت
عمر آمد و همچو کاروانی بگذشت
بی غُرّه ٔ مه عمر به سلخ انجامید
وین سلخ هم آنچنان که دانی بگذشت .

(مجمع الخواص ص 60).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
مشرف . [ م ُ ش َرْ رَ ] (ع ص ) بزرگی داده شده . (غیاث ). بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بزرگ داشته . حرمت کرده . (یادداشت به خط مرحوم د...
مشرف . [ م َ رَ ] (ع اِ) جای بلند. (غیاث ). بلندی زمین و جای بلند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مُشرِف و دزی شود.
مشرف . [ م ُ رَ ] (ع اِ) منظر بر بلندی . (منتهی الارب ). منار وبرج و هر منظری که بر بلندی باشد. (ناظم الاطباء).
مشرف . [ م ُ رِ ] (ع ص ) بلند. (غیاث ): جبل مشرف ؛ کوه بلند و نمایان . (منتهی الارب ). در اماکن به معنی بلند. (از اقرب الموارد). بالابرآمده . ا...
مشرف آباد. [ م ُ رِ ] (اِخ ) دهی از بخش دره شهر شهرستان ایلام است که 354 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
مشرف الدین . [ م ُ رِ فُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به سعدی شود.
مشرف الدوله . [ م ُ ش َرْ رَ فُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) برادر کهتر سلطان الدوله ازپادشاهان آل بویه (هشتمین از دیالمه ٔ عراق ). در سال 411 هَ .ق . لشکری...
مشرف اصفهانی . [ م ُرِ ف ِ اِ ف َ ] (اِخ ) میرزا حسین . در باره بند و اصطبل سلاطین صفویه ، مباشر معاملات دیوانی بوده طبع شوخی داشته به مزاح ...
عمادالدین مشرف . [ ع ِ دُدْ دی ن ِ م ُ رِ ] (اِخ ) از نواب دیوان سلطان محمد خوارزمشاه . پس از حرکت ترکان خاتون از خوارزم (در هنگام حمله ٔ مغ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.