اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مشعر

نویسه گردانی: MŠʽR
مشعر. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ). اشعارکننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که خبر میدهد و آگاه میکند. خبردهنده و آگاه کننده و اشعارنماینده . (ناظم الاطباء).
- مشعر کردن ؛ آگاه کردن و خبر دادن . (ناظم الاطباء).
|| موی دار. (ناظم الاطباء). با موی و موی دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و از این ناحیت [ ناحیت عرب ] ... ادیم و ریگ مکی و سنگ فسان و نعلین مشعر و ملمع خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص 165). و از وی [ از صعده ] ادیم خیزد بسیار و نعلین ، یعنی مشعر. (حدودالعالم ص 166).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
مشعر. [ م َع َ ] (ع اِ) درخت زمین نرم که مردم از سایه ٔ آن در گرما و سرما فرودآیند و پناه جویند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء)...
مشار. [ م َ ] (ع اِ) خانه ٔ زنبور که از وی عسل گیرند. (ناظم الاطباء). خلیة. (اقرب الموارد) (محیط المحیط).
مشار. [ م َ ] (ع مص ) انگبین چیدن از خانه ٔ زنبور عسل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). شور. (ناظم الاطباء). و رجوع به شور ...
مشار. [ م ُ ] (ع ص ) اشارت کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). اشاره کرده شده . (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). راهنمائی شده . (از اقرب الموارد) : خدای...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.