مشک آگین . [ م ُ
/ م ِ ] (ص مرکب ) انباشته و آگنده و اندوده به مشک
: نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین
نشان جان من است آن دو چشم سحرآگند.
رودکی .
تولاله دیدی شمشادپوش و سنبل تاج
بنفشه دیدی عنبرسرشت و مشک آگین .
فرخی .
بدان مشکوی مشک آگین فرودآی
کنیزان را نگین شاه بنمای .
نظامی .
گشته زین نکته های مشک آگین
روی کاغذ نگارخانه ٔ چین .
نظامی .